یادش بخیر اون وقتا که بچه تر بودیم چه کیفی می کردیم وقتی که عیدی می گرفتیم کلی ذوق می کردیم شاید واسه همین بود که من هیچ وقت دلم نمی خواست بزرگ شم!!! آخه آدم بزرگا عیدی نمی گیرن
الان که دارم اینا رو می نویسم دلم غنج می زنه واسه اون روزا که انگاردور از دست رسن و جز خاطره چیزی ازشون نمونده خوب اینا رو گفتم تا از آخرین عیدی که با گلاب بودم بنویسم آره خوب یادمه گلابم 2سالش بود 2روز مونده بود به عید اومدم خونه و با گلاب رفتیم صادقیه می خواستم براش یه گردنبند طلا بخرم با هم چند تا طلا فروشی رو زیرو رو کردیم تا بلاخره اون چیزی رو که دلش می خواست رو پیدا کردیم حتما تعجب می کنید که چطور یه بچه دو ساله می تونه چیزی رو بپسنده؟ ولی باید اینو بگم که من خودم از روزی که گلاب بدنیا اومد به خودم اجازه ندادم که بهش چیزی رو تحمیل کنم مواقعی که می خواستم براش عروسک بخرم می زاشتم خودش انتخاب کنه و از حالت چهره اش متوجه می شدم که از چی خوشش می آد یا نه!!!! از همین تجربه برای خریدن گردنبند استفاده کردم که دیدم انگشتر های پشت ویترین نظرشو جلب کرده وقتی که یه انگشتر هم براش خریدم از خوشحالیش فهمیدم که اشتباه نکردم بعد تصمیم گرفتم که گوش گلاب رو هم سوراخ کنم رفتیم یه مغازه پیدا کردیم و با آقای صاحب مغازه صحبت کردم ازم خواست یه چند دقیقه ای صبر کنم در همین اثنا دیدم که گلاب بغض کرده با همون زبون بچه گونه بهم گفت: بابا مسعود منو از اینجا ببر!!! دیدم نمی تونم شاهدگریه های گلم باشم از صاحب مغازه عذرخواهی کردم و اومدیم خونه
خوب صحبت از عید و عیدی کردم همین جا می خوام عیدی همه عزیزایی که دوسشون دارم و ازشون دورم رو بدم می خوام تو این لحظه ها که نزدیک سال تحویله اینجوری ادای دین کنم می خوام بگم گرچه ازتون دورم ولی از عشقم ذره ای بهتون کم نشده دوستون دارم و برای اون عیدی که دوباره دور هم جمع بشم و عیدی بدیم و عیدی بگیریم لحظه ها رو با دعای خیر براتون سر می کنم.پاینده ایران سر زنده ایرانی
الان که دارم اینا رو می نویسم دلم غنج می زنه واسه اون روزا که انگاردور از دست رسن و جز خاطره چیزی ازشون نمونده خوب اینا رو گفتم تا از آخرین عیدی که با گلاب بودم بنویسم آره خوب یادمه گلابم 2سالش بود 2روز مونده بود به عید اومدم خونه و با گلاب رفتیم صادقیه می خواستم براش یه گردنبند طلا بخرم با هم چند تا طلا فروشی رو زیرو رو کردیم تا بلاخره اون چیزی رو که دلش می خواست رو پیدا کردیم حتما تعجب می کنید که چطور یه بچه دو ساله می تونه چیزی رو بپسنده؟ ولی باید اینو بگم که من خودم از روزی که گلاب بدنیا اومد به خودم اجازه ندادم که بهش چیزی رو تحمیل کنم مواقعی که می خواستم براش عروسک بخرم می زاشتم خودش انتخاب کنه و از حالت چهره اش متوجه می شدم که از چی خوشش می آد یا نه!!!! از همین تجربه برای خریدن گردنبند استفاده کردم که دیدم انگشتر های پشت ویترین نظرشو جلب کرده وقتی که یه انگشتر هم براش خریدم از خوشحالیش فهمیدم که اشتباه نکردم بعد تصمیم گرفتم که گوش گلاب رو هم سوراخ کنم رفتیم یه مغازه پیدا کردیم و با آقای صاحب مغازه صحبت کردم ازم خواست یه چند دقیقه ای صبر کنم در همین اثنا دیدم که گلاب بغض کرده با همون زبون بچه گونه بهم گفت: بابا مسعود منو از اینجا ببر!!! دیدم نمی تونم شاهدگریه های گلم باشم از صاحب مغازه عذرخواهی کردم و اومدیم خونه
خوب صحبت از عید و عیدی کردم همین جا می خوام عیدی همه عزیزایی که دوسشون دارم و ازشون دورم رو بدم می خوام تو این لحظه ها که نزدیک سال تحویله اینجوری ادای دین کنم می خوام بگم گرچه ازتون دورم ولی از عشقم ذره ای بهتون کم نشده دوستون دارم و برای اون عیدی که دوباره دور هم جمع بشم و عیدی بدیم و عیدی بگیریم لحظه ها رو با دعای خیر براتون سر می کنم.پاینده ایران سر زنده ایرانی
3 comments:
salam ...khoobin ..eidet mobarak sale khoobi dashte bashi..felan
salam baba masood.....eidet shoma ham mobarak.....golab azezet ham baharesh por taravat.....khoshhal shodam ke khabar dade...peshe man eid dedani bayaee khosh hal misham......shad bashi ba golabet...
خيلي مخلصيم
Post a Comment