مصاحبه و خاطرات تاج الملوك داناترين سياستمداردربار دو پهلوی
ورجه ورجه خنده دار هيتلر در ديدار با همسر رضا شاه و دو دخترش: شمس و اشرف
استالين دركاخ مرمر توی چشم من (تاج الملوك) و پسرم محمدرضا نگاه كرد و گفت: بهترين كار آنست كه خودتان سلطنت را لغو كنيد، اگر هم نكنيد مردم اين بساط را جمع خواهند كرد!
درجريان كنفرانس تهران، چرچيل و روزولت بشكل توهين آميزی به دربار نيآمدند و با محمد رضا ملاقات نكردند، بلكه او را احضار كردند، اما استالين آمد و با ما عصرانه خورد، گرچه حرفهايش را هم صريح گفت. توهين چرچيل و روزولت دردناك تر از حرفهای استالين بود.
استالين وقتی تابلوی كمال الملك را دركاخ مرمر ديد گفت: اين چه خودخواهی است كه اين تابلو را زينت خانه خودتان كرده ايد؟ ببريد بگذاريد در موزه كه مردم ببينند.
دراين 27 سال، كتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. از هر سو و با هر عينكی به حوادث ايران نگاه شده است. در ميان كتابهای خاطرات كه بسيار كم درباره آن تبليغ و حتی صحبت شده، "خاطرات ملكه پهلوی- همسر رضاشاه و مادر محمد رضا" ست. سه تن، در نوبتهای مختلف كه تاج الملوك حال و روز ديدار و گفتگو داشته با او مصاحبه كرده اند: دكترمليحه خسروداد، تورج انصاری و مهندس محمود علی باتمانقليچ.
اين مجموعه گفتگو، همراه با تعدادی عكس، در 479 صفحه و از سوی بنياد تاريخ شفاهی ايران منتشر شده است. بقايای خانواده پهلوی و نزديكان و كارگزاران دربار آنها، اين خاطرات را خوانده و با سكوت از كنار آن عبور كرده اند. جنجال نكرده اند تا بلكه موجبات فروش و خواندن وسيع آن را باعث نشوند. در جمهوری اسلامی نيز، پيرامون اين خاطرات جنجال نكرده اند، زيرا فصلهائی از آن به سود روحانيت درحاكميت نيست، بويژه روش و منش ديكتاتوری رضاشاه. در واقع، بيم داشته اند مردم امثال لاجوردی و مرتضوی و دهها تن امثال آنها را با "درگاهیها"، "پزشك احمدیها"، "عباس شش انگشتیها" و... مقايسه كنند و به همان نتيجهای كه بايد برسد، خواه نا خواه برسند!
تاج الملوك سخنی عليه رضاشاه و پسرش محمد رضا نگفته، اما در مرور خاطرات خود، گاه با صراحتی توام با صداقت نكاتی را بر زبان آورده است؛ كه نبايد باب طبع اهل پهلوی اول و دوم باشد! و ايراد خاطرات او از نگاه اهل پهلوی و اهل جمهوری اسلامی همين است!
نكته بسيار جالبی كه دراين خاطرات وجود دارد و خيلی زود به ذهن خطور میكند، نقش تعيين كننده تاج الملوك در دوران رضا شاه و حتی دو دهه اول سلطنت محمدرضا شاه است. تسلط او به امور سياسی اين دو دوران، امكان وی برای صحت كردن به سه زبان(برخلاف رضا شاه كه فارسی را هم كامل نمی دانسته) و سلسله دلائل ديگری كه درهمين خاطرات مشهود است، نشان میدهد كه او در پشت بسياری از تصميمات مهم سياسی دوران رضاشاه و حتی سالهای پرحادثه سلطنت محمدرضا پسرش بوده، اما تظاهر بيرونی نداشته است. از جمله ديدارهای سياسی او با هيتلر، استالين، پيشه وری و...
با تمام كارگزاران نظامی و غيرنظامی اين دو دوره از نزديك آشنا و در تعيين سرنوشت و پست و مقام آنها تاثير گذار بوده است، از جمله قوام السلطنته كه هر جا گير میكرده به تاج الملوك مراجعه میكرده است، مصدق، هويدا و...
موسيقی ايران را نه تنها میشناخته، بلكه خود نيز دو ساز ايرانی میزده است، ادبيات ايران را میشناخته، اما به زبان تركی شعر میسروده است.
بنا داريم بخشهائی از خاطرات او كه شكل مصاحبه دارد را بتدريج در پيك هفته منتشر كنيم. شايد بدنبال آن، بخشهائی از خاطرات اشرف پهلوی را هم منتشر كرديم. نه به اين دليل كه گفتههای او ارزش و اعتباری در خور خاطرات مادرش دارد، بلكه با هدف مقايسه: مادری زيرك، سياستمدار و دانا، دختری جاه طلب، كم سواد وبیرحم.
بخش اول گزيدههای خاطرات تاج الملوك را با فصل مربوط به گرايش رضاشاه به هيتلر آغاز میكنيم و ماموريت تاج الملوك در سفر به آلمان هيتلری و ملاقات با پيشوا. اين فصل از آن نظر مهم است كه ريشه دليل تصميم قطعی انگليس به تبعيد رضا شاه و نزديكی رضاشاه به نازیها در سالهای جنگ دوم جهانی را نشان ميدهد. در ادامه همين فصل از خاطرات تاج الملوك ديدار استالين با خانواده پهلوی در كاخ مرمر را میخوانيد. اين بخش از خاطرات تاج الملوك از صفحه 95 آغاز و در صفحه 104 پايان میيابد. ما هيچگونه دخل و تصرفی در جملات نكرده ايم و آنچه میخوانيد دقيقا مطابقت دارد با صفحاتی كه دربالا ذكر كرديم.
... ديدار با هيتلر
هيتلردردنيا محبوبيت زيادی داشت ودرايران هم خيلی مورد توجه واحترام مردم بود.
هيتلرايرانیها را ازنژاد آريايی میدانست وچون آلمانیها هم از همين نژاد بودند لذا به ايران علاقمند بود ودردوران حكومت خود تا آنجا كه توانست به ايران كمك كرد.
"رضا" هم كه ازدخالتهای انگلستان درامورايران به تنگ آمده بود به طرف آلمانیها گرايش وعلاقه پيدا كرد وطی چند سال روابط ايران وآلمان خيلی صميمانه شد.
آلمانیها درامورساختمان راهها وجادههای ايران فعاليت میكردند و درساختن راه آهن، بنادر و سيلوها و كارخانجات به ايران كمك رساندند.
آلمانیها درايران خيلی كارهای بزرگ كردند، كه بعضی از آنها هنوز مثل راه آهن سراسری بعد ازنيم قرن مورد استفاده ايرانيان قراردارند.
ايستگاهای راه آهن درتهران وتبريز و اهواز و امثالهم. خط آهن سراسری. پل ورسك، پلهای راه آهن درمناطق صعب العبور، فرودگاه، كارخانه مونتاژ هواپيما، كارخانه شكرسفيد، كارخانه ذوب آهن كرج، سيلوهای گندم، كارخانجات آرد و خيلی تاسيسات كه حالا يادم نيست نام ببرم.
من يادم هست مردم تهران آنقدر به هيتلرعلاقه داشتند كه درميدان توپخانه جمع میشدند تا از راديو سخنرانیهای هيتلررا گوش كنند.
درآن موقع اكثرمردم راديو نداشتند، ايستگاه راديو درخيابان بيسيم پهلوی )سيد خندان( تاسيس شده و روزی يك ساعت برنامه راديويی زنده پخش میكرد. از بيسيم پهلوی ) سيد خندان( به ميدان توپخانه يك خط كابل كشيده بودند و درميدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبارراديو را بشنوند.
مردم هروقت خبرپيروزی قوای هيتلررا میشنيدند ازته دل برای آلمانیها هورا میكشيدند. حتی بعضیها آنقدر تعصب داشتند كه برای قوای آلمان گوسفند قربانی میكردند.
آلمانیها عاشق چشم وابروی مشكی ايرانیها نبودند ومحض خاطر صواب بردن دركاراحداث راه آهن سراسری به ايران كمك نكردند! آلمانیها با تمام قوا رضا شاه را درساختن راه آهن سراسری كمك كردند تا خليح فارس را به جنوب اتحاد شوروی متصل كرده و قوای خود را ازطريق خاك ايران به جنوب اتحاد شوروی برسانند.
اما همين راه آهن كه با كمك آلمانها ساخته شد بلای جان خود آنها شد و متفقين با اشغال ايران كمكهای وسيع نظامی به نيروهای شوروی كه در محاصره آلمان بودند رسانده و وضعيت جنگ را به نفع خود عوض كردند. راه آهن سراسری كه قرار بود مورد استفاده نيروهای آلمانی قراربگيرد برعليه آنها به كارگرفته شد وسرنوشت جنگ را عوض كرد.
عوض شدن سرنوشت جنگ سرنوشت رضا شاه را هم عوض كرد و او از تخت طاووس پائين آورد و به تبعيد فرستاد.
ملاقات با هيتلر
يك عده جوانان تهران هم به سبك جوانان هيتلری سرخود را میتراشيدند ودرخيابانها به هم سلام هيتلری میدادند!
موقعی كه ما به ملاقات هيتلررفتيم آقای محتشم السلطنه اسفندياری هم حضورداشت. هيتلربا من واشرف وشمس دست داد وازمن حال واحوال رضا را پرسيد. از طرف سفارت ايران يك مرد جوان به عنوان ديلماج حضورداشت كه مطالب هيتلررا برای ما وحرفهای ما را برای هيتلرترجمه میكرد. اگراشتباه نكنم اين مرد جوان جمالزاده پسرسيد جمال واعظ اصفهانی بود كه بعدها نويسنده معروفی شد.
ما برای هيتلرچند هديه برده بوديم كه عبارت بود ازدو قطعه قالی نفيس ايرانی ومقداری پسته رفسنجان.
حاج محتشم السطنه اسفندياری قالیها را درجلوی پای هيتلربازكرد وشروع به توضيح كرد.
هيتلرخيلی ازنقش قالیها وبافت ورنگ آنها خوشش آمد. روی يك قالی كه درتبريزبافته شده بود عكس خود هيتلربود. روی قالی ديگرهم علامت آلمان را كه عبارت ازصليب شكسته بود نقش كرده بودند.
ازمطالب هيتلردستگيرمان شد كه باورش نمی شود اين تصاويرظريف را با دست بافته باشند.
هيتلرهم متقابلا سه قطعه عكس خود را امضاء كرد وبه من ودخترانم داد.
ديلماج سفارت گفت: " آقای هيتلرمی گويند متاسفانه پيشوای آلمان مثل شاه ايران ثروتمند نيست ونمی تواند متقابلا هديه گرانقيمت به ما بدهد وازاين بابت معذرت میخواهند!"
من اين ملاقات را هيچوفت فراموش نكردم وبه درخواست رضا دهها بار ريزمطالب آنرا برايش تعريف كردم.
هيتلرموقع حرف زدن آرام نمی گرفت، يا دورخودش میپيچيد و يا به اين طرف وآن طرف اطاق میرفت وحرف میزد. درموقع حرف زدن هم مرتبا پلك چشمانش را بهم میزد ودندانهايش را روی هم فشارمی داد. دستهايش را پشت كمرمی برد وناگهان جلومی آورد وناگهان بالا میبرد و در هوا تكان میداد. درعين حال روی پنجههای پا هم بلند میشد. درست مثل اين بود كه زيرپايش آتش روشن است و نمی تواند آرام بگيرد. موقع حرف زدن هم با آنكه ما درنزديكش بوديم با صدای بلند صحبت میكرد. ازرضا خيلی تعريف كرد وگفت زندگی او را میداند و از اينكه يك نظامی قدرت را درايران به دست دارد خوشحال است.
رضا ازاين قسمت خيلی خوشش میآمد و من هر وقت به اين قسمت ازملاقات خودم با هيتلرمی رسيدم بايد آنرا چند بارتكرارمی كردم.
ملاقات با استالين
ازبازی تقديربا استالين كه دشمن هيتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی كه رضا ازايران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسيده بود، درتهران يك كنفرانس سران متفقين برگزارشد ورئيس جمهوری آمريكا، نخست وزير انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هيتلردچاربيماری روانی بوده است. اين مرد ديوانه با روشن كردن آتش جنگ جهانی دوم ميليونها انسان را به كام مرگ كشاند و فقط 22 ميليون نفرازمردم روسيه قربانی اميال شيطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگليسیها وآمريكائیها هم چون ايران را اشغال كرده بودند خود را حاكم ايران میديدند وحاضرنشدند به ديدن محمدرضا بيايند، بلكه محمدرضا را واداركردند تا به ديدن رئيس جمهوری آمريكا ونخست وزيرانگلستان برود. اما مرحوم"يوسف استالين" شخصا به كاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ايران ومن كه مادرش بودم ودختران وسايرفرزندان رضا ملاقات كرد وعصرانه خورد.
خوب. شما میدانيد كه استالين رهبراتحاد شوروی، يعنی بزرگترين كشور جهان، بود. استالين كه درشوروی و درهمه دنيا به او " مرد آهنين" میگفتند نقش اول را درپيروزی متفقين وشكست حكومت آلمان داشت. درحقيقت اگر مديريت " استالين" نبود جنگ به نفع هيتلر تمام میشد.
استالين ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای كردند و بيشتراز27 ميليون نفركشته دادند تا هيتلررا واداربه شكست كردند.
استالين درموقع صرف عصرانه به ما گفت كه اسم اصلی او "يوسف يوسف زاده" وازاهالی گرجستان واصلا ايرانی است. محمد رضا ازاين حرف استالين به وجد آمد واظهارخوشحالی كرد كه استالين اصالتا ايران میباشد.
به نظرمن استالين شبيه كشاورزهای قلچماق وقوی هيكل روستايی بود. به دستهايش نگاه كردم ديدم خيلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پيپ میكشيد وهر دو سه جملهای كه میگفت ويا میشنيد با صدای بلند میخنديد.
درخلال صحبتهايش اصلا اسمی از رضا نيآورد، فقط ازمحمد رضا پرسيد كه دركجاها درس خوانده است؟
محمدرضا برايش توضيح داد كه درسوئيس بوده است. استالين گفت كه در يك مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار كرده و تحصيل را هم رها كرده است!
اوهمچنين به محمدرضا گفت كه يك فرزند هم سن وسال او دارد كه تحت اسارت آلمانیها است. ما خيلی تعجب كرديم كه فرزند استالين كبير به اسارت درآمده است.
استالين كه متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و يك رهبر نمی تواند وقتی فرزندان ديگرهموطنانش در جنگ كشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان كند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثيرشخصيت جالب واستثنائی استالين قرارگرفته بوديم و بايد بگويم كه من هنوزتحت تاثيرشخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نكرده ام.
البته همين آقای " استالين" كه مرد خوبی بود يك كار بدی هم قبلا درمورد ما كرده بود وتيمورتاش را كه وزيردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما يك وقت متوجه شديم كه خيلی دير بود!
درحقيقت تيمورتاش ازهمان اوايل ورود به دربار و نزديك شدن به رضا مامور شوروی بود وريز وقايع دربار و منويات و تصميات رضا را به شورویها اطلاع میداد.
تيمورتاش دستگيروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت كردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نكرد ومدام پافشاری میكرد كه اين داستان را انگليسیها برای او ساخته اند تا او را نابود كنند.
درسالهای بعد كه پسرم جانشين پدرش شد و سلاطين زيادی به ايران آمدند اكثرآنها را با بانوانشان ملاقات كردم. ولی هيچكدام آنها را مانند هيتلرو استالين نيافتم.
درمورد استالين اين نكته را هم بايد بگويم برعكس آنكه ما شنيده بوديم آدم خشن و مستبدی هست، بسيارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.
برعكس هيتلركه مدام پلكهايش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهايش چرخ میزد وحركات عجيب وغريب میكرد، استالين خيلی راحت و آرام وآسوده بود ويك نوع لبخند شيرين ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.
اين نوع رفتارازرهبر بزرگترين كشورجهان كه مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی كه فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسيار برای ما عجيب به نظرمی رسيد.
موقعی كه استالين با ما دست داد جملهای به روسی گفت كه جزمن ديگران معنای آنرا نفهميدند.
يك نفرديلماج سفارت روسيه كه همراه او بود گفت: " رفيق استالين میگويد زبان فارسی نمی داند آيا دربين شما كسی هست كه زبان روسی بداند؟"
من گفتم: " دا"
استالين رو به محمد رضا كرد و جمله ديگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهميدم ولی چيزی نگفتم. بهمين خاطرديلماج سفارت روس جمله استالين را ترجمه كرد وگفت: " رفيق استالين میگويند: " حتما شاه جوان ايران زبان انگليسیها را میداند..."
محمدرضا به علامت تائيد سرخود را تكان داد و گفت" بله. انگليسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میكنم.
استالين خنديد وجمله ديگری را به زبان آورد.
ديلماج فورا ترجمه كرد وگفت: " رفيق استالين میگويند: ممكن است شما زبان امپرياليستها را خوب ياد بگيريد اما هرگزنمی توانيد ازنقشههای آنها مطلع بشويد!"
استالين دراين ملاقات چند هديه هم به ما داد. او درست حالت يك پدر) بلكه يك پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالين چند نصيحت تند و صريح به محمد رضا كرد و به او گفت فئوداليسم يك سيستم قرون وسطائی است و شاه جوان ايران اگرمی خواهد موفق شود بايد كشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمينها را به آنها بدهد.
اوهمچنين به محمد رضا گفت نبايد به حمايت امپرياليستها مطمئن باشد زيرا آنها همانطوركه رضاشاه را ازمملكت بيرون انداختند اگرمنافعشان به خطربيفتد او را هم ازكشوربيرون خواهند انداخت.
استالين با آنكه میدانست ما ناراحت میشويم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولين فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذاركند و بساط سلطنت را كه يك سيستم قرون وسطايی است جمع آوری نمايد!
استالين به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند كرد واگراوخود دربرچيدن سلطنت پيش قدم شود نام نيكی ازخود درتاريخ به يادگار خواهد گذاشت.
محمدرضا و ما هيچ نمی گفتيم و فقط گوش میكرديم. درپايان محمد رضا به استالين گفت: "من از توجهات شما تشكر میكنم. اما نوع حكومت ايران را مردم ايران انتخاب كرده اند وتا وقتی مردم اينطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم كرد!"
بعد استالين كه متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما كرد و وقتی فهميد پدرمن ازمهاجرين قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خيلی اظهارخوشحالی كرد وگفت قفقاز به واسطه كوهستانهای صعب العبورو جغرافيای خشن مهد پرورش مردان سخت كوش است وخيلی ازمردان ناحيه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز يك منطقه وسيع درجنوب شوروی به مركزيت تفليس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربايجان وارمنستان وغيره وذالك وجود نداشت.
وقتی مجلس كمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا كمی اين پا وآن پا كرد و گفت: " آيا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالين با سلطنت من مخالف هستند؟!"
استالين گفت: دولت شوروی به واسطه مسلك خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپرياليستها است وبطوركلی با حكومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی كند واميدواراست خود مردم اين كشورها حقوق ازدست رفته خود را استيفا نمايند!"
بعد چون متوجه شد كه محمدرضا ازاين پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپرياليستها تا روزی كه يك قطره نفت درايران وخاورميانه موجود است اين منطقه را رها نخواهند كرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپرياليستها وارد جنگ شود. بنابراين با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.
ما معنای اين حرف را خوب نفهميديم وفكركرديم كه استالين ما را به عدم مداخله شوروی درامورايران مطمئن كرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالين خيلی صريح شاه جوان را عامل امپرياليستها معرفی كرده و درواقع به ما صراحتا توهين كرده است. منظور ازامپرياليستها درسخن استالين آمريكا، انگليس و كشورهای اروپا بودند.
البته استالين آلمان را هم امپرياليست میدانست ومی گفت اين جنگ ) جنگ جهانی دوم( يك جنگ ميان امپرياليستها برسرتقسيم غنائم و مناطق نفوذ است كه پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن كشيده اند.
استالين درموقع ترك كاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود دركاخ بازديد كرد وبخصوص تابلوهای كمال الملك بسيارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فايده دارد كه اين آثار با ارزش هنری را دراين كاخ محبوس كرده ومردم كشورت را ازديدن آنها محروم ساختهای ؟!
ارزش اين آثاروقتی است كه همه بتوانند آنها را ببينند و لذت ببرند. اين خود خواهی شما است كه چنين آثاری را برای تزئين كاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پايمال كرده ايد. اين يك اخلاق منحط امپرياليستی است.
ما از اين حرفهای استالين خيلی رنجيده خاطرشديم. اما درآن وضعيت نمی توانستيم اعتراض بكنيم.
البته روسای ممالك آمريكا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نيامدند وتوهين آنها بزرگترازحرفهای سرد استالين بود.
ما خيلی تعجب كرديم كه ديلماج سفارت روس، سفيرروسيه درتهران و چند نفری كه همراه استالين بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخنديدند وپايشان را روی پايشان میانداختند و يا سيگار میكشيدند.
آنها درخطاب قراردادن استالين هم هيچ عبارت محترمانهای به كارنمی بردند و فقط به او میگفتند: " رفيق استالين!" و اين برای ما عجيب بود كه روسها اينهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. يك ميرزای ادارات ما بيشتر ازاستالين كبكبه و دبدبه داشت.
ورجه ورجه خنده دار هيتلر در ديدار با همسر رضا شاه و دو دخترش: شمس و اشرف
استالين دركاخ مرمر توی چشم من (تاج الملوك) و پسرم محمدرضا نگاه كرد و گفت: بهترين كار آنست كه خودتان سلطنت را لغو كنيد، اگر هم نكنيد مردم اين بساط را جمع خواهند كرد!
درجريان كنفرانس تهران، چرچيل و روزولت بشكل توهين آميزی به دربار نيآمدند و با محمد رضا ملاقات نكردند، بلكه او را احضار كردند، اما استالين آمد و با ما عصرانه خورد، گرچه حرفهايش را هم صريح گفت. توهين چرچيل و روزولت دردناك تر از حرفهای استالين بود.
استالين وقتی تابلوی كمال الملك را دركاخ مرمر ديد گفت: اين چه خودخواهی است كه اين تابلو را زينت خانه خودتان كرده ايد؟ ببريد بگذاريد در موزه كه مردم ببينند.
دراين 27 سال، كتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. از هر سو و با هر عينكی به حوادث ايران نگاه شده است. در ميان كتابهای خاطرات كه بسيار كم درباره آن تبليغ و حتی صحبت شده، "خاطرات ملكه پهلوی- همسر رضاشاه و مادر محمد رضا" ست. سه تن، در نوبتهای مختلف كه تاج الملوك حال و روز ديدار و گفتگو داشته با او مصاحبه كرده اند: دكترمليحه خسروداد، تورج انصاری و مهندس محمود علی باتمانقليچ.
اين مجموعه گفتگو، همراه با تعدادی عكس، در 479 صفحه و از سوی بنياد تاريخ شفاهی ايران منتشر شده است. بقايای خانواده پهلوی و نزديكان و كارگزاران دربار آنها، اين خاطرات را خوانده و با سكوت از كنار آن عبور كرده اند. جنجال نكرده اند تا بلكه موجبات فروش و خواندن وسيع آن را باعث نشوند. در جمهوری اسلامی نيز، پيرامون اين خاطرات جنجال نكرده اند، زيرا فصلهائی از آن به سود روحانيت درحاكميت نيست، بويژه روش و منش ديكتاتوری رضاشاه. در واقع، بيم داشته اند مردم امثال لاجوردی و مرتضوی و دهها تن امثال آنها را با "درگاهیها"، "پزشك احمدیها"، "عباس شش انگشتیها" و... مقايسه كنند و به همان نتيجهای كه بايد برسد، خواه نا خواه برسند!
تاج الملوك سخنی عليه رضاشاه و پسرش محمد رضا نگفته، اما در مرور خاطرات خود، گاه با صراحتی توام با صداقت نكاتی را بر زبان آورده است؛ كه نبايد باب طبع اهل پهلوی اول و دوم باشد! و ايراد خاطرات او از نگاه اهل پهلوی و اهل جمهوری اسلامی همين است!
نكته بسيار جالبی كه دراين خاطرات وجود دارد و خيلی زود به ذهن خطور میكند، نقش تعيين كننده تاج الملوك در دوران رضا شاه و حتی دو دهه اول سلطنت محمدرضا شاه است. تسلط او به امور سياسی اين دو دوران، امكان وی برای صحت كردن به سه زبان(برخلاف رضا شاه كه فارسی را هم كامل نمی دانسته) و سلسله دلائل ديگری كه درهمين خاطرات مشهود است، نشان میدهد كه او در پشت بسياری از تصميمات مهم سياسی دوران رضاشاه و حتی سالهای پرحادثه سلطنت محمدرضا پسرش بوده، اما تظاهر بيرونی نداشته است. از جمله ديدارهای سياسی او با هيتلر، استالين، پيشه وری و...
با تمام كارگزاران نظامی و غيرنظامی اين دو دوره از نزديك آشنا و در تعيين سرنوشت و پست و مقام آنها تاثير گذار بوده است، از جمله قوام السلطنته كه هر جا گير میكرده به تاج الملوك مراجعه میكرده است، مصدق، هويدا و...
موسيقی ايران را نه تنها میشناخته، بلكه خود نيز دو ساز ايرانی میزده است، ادبيات ايران را میشناخته، اما به زبان تركی شعر میسروده است.
بنا داريم بخشهائی از خاطرات او كه شكل مصاحبه دارد را بتدريج در پيك هفته منتشر كنيم. شايد بدنبال آن، بخشهائی از خاطرات اشرف پهلوی را هم منتشر كرديم. نه به اين دليل كه گفتههای او ارزش و اعتباری در خور خاطرات مادرش دارد، بلكه با هدف مقايسه: مادری زيرك، سياستمدار و دانا، دختری جاه طلب، كم سواد وبیرحم.
بخش اول گزيدههای خاطرات تاج الملوك را با فصل مربوط به گرايش رضاشاه به هيتلر آغاز میكنيم و ماموريت تاج الملوك در سفر به آلمان هيتلری و ملاقات با پيشوا. اين فصل از آن نظر مهم است كه ريشه دليل تصميم قطعی انگليس به تبعيد رضا شاه و نزديكی رضاشاه به نازیها در سالهای جنگ دوم جهانی را نشان ميدهد. در ادامه همين فصل از خاطرات تاج الملوك ديدار استالين با خانواده پهلوی در كاخ مرمر را میخوانيد. اين بخش از خاطرات تاج الملوك از صفحه 95 آغاز و در صفحه 104 پايان میيابد. ما هيچگونه دخل و تصرفی در جملات نكرده ايم و آنچه میخوانيد دقيقا مطابقت دارد با صفحاتی كه دربالا ذكر كرديم.
... ديدار با هيتلر
هيتلردردنيا محبوبيت زيادی داشت ودرايران هم خيلی مورد توجه واحترام مردم بود.
هيتلرايرانیها را ازنژاد آريايی میدانست وچون آلمانیها هم از همين نژاد بودند لذا به ايران علاقمند بود ودردوران حكومت خود تا آنجا كه توانست به ايران كمك كرد.
"رضا" هم كه ازدخالتهای انگلستان درامورايران به تنگ آمده بود به طرف آلمانیها گرايش وعلاقه پيدا كرد وطی چند سال روابط ايران وآلمان خيلی صميمانه شد.
آلمانیها درامورساختمان راهها وجادههای ايران فعاليت میكردند و درساختن راه آهن، بنادر و سيلوها و كارخانجات به ايران كمك رساندند.
آلمانیها درايران خيلی كارهای بزرگ كردند، كه بعضی از آنها هنوز مثل راه آهن سراسری بعد ازنيم قرن مورد استفاده ايرانيان قراردارند.
ايستگاهای راه آهن درتهران وتبريز و اهواز و امثالهم. خط آهن سراسری. پل ورسك، پلهای راه آهن درمناطق صعب العبور، فرودگاه، كارخانه مونتاژ هواپيما، كارخانه شكرسفيد، كارخانه ذوب آهن كرج، سيلوهای گندم، كارخانجات آرد و خيلی تاسيسات كه حالا يادم نيست نام ببرم.
من يادم هست مردم تهران آنقدر به هيتلرعلاقه داشتند كه درميدان توپخانه جمع میشدند تا از راديو سخنرانیهای هيتلررا گوش كنند.
درآن موقع اكثرمردم راديو نداشتند، ايستگاه راديو درخيابان بيسيم پهلوی )سيد خندان( تاسيس شده و روزی يك ساعت برنامه راديويی زنده پخش میكرد. از بيسيم پهلوی ) سيد خندان( به ميدان توپخانه يك خط كابل كشيده بودند و درميدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبارراديو را بشنوند.
مردم هروقت خبرپيروزی قوای هيتلررا میشنيدند ازته دل برای آلمانیها هورا میكشيدند. حتی بعضیها آنقدر تعصب داشتند كه برای قوای آلمان گوسفند قربانی میكردند.
آلمانیها عاشق چشم وابروی مشكی ايرانیها نبودند ومحض خاطر صواب بردن دركاراحداث راه آهن سراسری به ايران كمك نكردند! آلمانیها با تمام قوا رضا شاه را درساختن راه آهن سراسری كمك كردند تا خليح فارس را به جنوب اتحاد شوروی متصل كرده و قوای خود را ازطريق خاك ايران به جنوب اتحاد شوروی برسانند.
اما همين راه آهن كه با كمك آلمانها ساخته شد بلای جان خود آنها شد و متفقين با اشغال ايران كمكهای وسيع نظامی به نيروهای شوروی كه در محاصره آلمان بودند رسانده و وضعيت جنگ را به نفع خود عوض كردند. راه آهن سراسری كه قرار بود مورد استفاده نيروهای آلمانی قراربگيرد برعليه آنها به كارگرفته شد وسرنوشت جنگ را عوض كرد.
عوض شدن سرنوشت جنگ سرنوشت رضا شاه را هم عوض كرد و او از تخت طاووس پائين آورد و به تبعيد فرستاد.
ملاقات با هيتلر
يك عده جوانان تهران هم به سبك جوانان هيتلری سرخود را میتراشيدند ودرخيابانها به هم سلام هيتلری میدادند!
موقعی كه ما به ملاقات هيتلررفتيم آقای محتشم السلطنه اسفندياری هم حضورداشت. هيتلربا من واشرف وشمس دست داد وازمن حال واحوال رضا را پرسيد. از طرف سفارت ايران يك مرد جوان به عنوان ديلماج حضورداشت كه مطالب هيتلررا برای ما وحرفهای ما را برای هيتلرترجمه میكرد. اگراشتباه نكنم اين مرد جوان جمالزاده پسرسيد جمال واعظ اصفهانی بود كه بعدها نويسنده معروفی شد.
ما برای هيتلرچند هديه برده بوديم كه عبارت بود ازدو قطعه قالی نفيس ايرانی ومقداری پسته رفسنجان.
حاج محتشم السطنه اسفندياری قالیها را درجلوی پای هيتلربازكرد وشروع به توضيح كرد.
هيتلرخيلی ازنقش قالیها وبافت ورنگ آنها خوشش آمد. روی يك قالی كه درتبريزبافته شده بود عكس خود هيتلربود. روی قالی ديگرهم علامت آلمان را كه عبارت ازصليب شكسته بود نقش كرده بودند.
ازمطالب هيتلردستگيرمان شد كه باورش نمی شود اين تصاويرظريف را با دست بافته باشند.
هيتلرهم متقابلا سه قطعه عكس خود را امضاء كرد وبه من ودخترانم داد.
ديلماج سفارت گفت: " آقای هيتلرمی گويند متاسفانه پيشوای آلمان مثل شاه ايران ثروتمند نيست ونمی تواند متقابلا هديه گرانقيمت به ما بدهد وازاين بابت معذرت میخواهند!"
من اين ملاقات را هيچوفت فراموش نكردم وبه درخواست رضا دهها بار ريزمطالب آنرا برايش تعريف كردم.
هيتلرموقع حرف زدن آرام نمی گرفت، يا دورخودش میپيچيد و يا به اين طرف وآن طرف اطاق میرفت وحرف میزد. درموقع حرف زدن هم مرتبا پلك چشمانش را بهم میزد ودندانهايش را روی هم فشارمی داد. دستهايش را پشت كمرمی برد وناگهان جلومی آورد وناگهان بالا میبرد و در هوا تكان میداد. درعين حال روی پنجههای پا هم بلند میشد. درست مثل اين بود كه زيرپايش آتش روشن است و نمی تواند آرام بگيرد. موقع حرف زدن هم با آنكه ما درنزديكش بوديم با صدای بلند صحبت میكرد. ازرضا خيلی تعريف كرد وگفت زندگی او را میداند و از اينكه يك نظامی قدرت را درايران به دست دارد خوشحال است.
رضا ازاين قسمت خيلی خوشش میآمد و من هر وقت به اين قسمت ازملاقات خودم با هيتلرمی رسيدم بايد آنرا چند بارتكرارمی كردم.
ملاقات با استالين
ازبازی تقديربا استالين كه دشمن هيتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی كه رضا ازايران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسيده بود، درتهران يك كنفرانس سران متفقين برگزارشد ورئيس جمهوری آمريكا، نخست وزير انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هيتلردچاربيماری روانی بوده است. اين مرد ديوانه با روشن كردن آتش جنگ جهانی دوم ميليونها انسان را به كام مرگ كشاند و فقط 22 ميليون نفرازمردم روسيه قربانی اميال شيطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگليسیها وآمريكائیها هم چون ايران را اشغال كرده بودند خود را حاكم ايران میديدند وحاضرنشدند به ديدن محمدرضا بيايند، بلكه محمدرضا را واداركردند تا به ديدن رئيس جمهوری آمريكا ونخست وزيرانگلستان برود. اما مرحوم"يوسف استالين" شخصا به كاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ايران ومن كه مادرش بودم ودختران وسايرفرزندان رضا ملاقات كرد وعصرانه خورد.
خوب. شما میدانيد كه استالين رهبراتحاد شوروی، يعنی بزرگترين كشور جهان، بود. استالين كه درشوروی و درهمه دنيا به او " مرد آهنين" میگفتند نقش اول را درپيروزی متفقين وشكست حكومت آلمان داشت. درحقيقت اگر مديريت " استالين" نبود جنگ به نفع هيتلر تمام میشد.
استالين ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای كردند و بيشتراز27 ميليون نفركشته دادند تا هيتلررا واداربه شكست كردند.
استالين درموقع صرف عصرانه به ما گفت كه اسم اصلی او "يوسف يوسف زاده" وازاهالی گرجستان واصلا ايرانی است. محمد رضا ازاين حرف استالين به وجد آمد واظهارخوشحالی كرد كه استالين اصالتا ايران میباشد.
به نظرمن استالين شبيه كشاورزهای قلچماق وقوی هيكل روستايی بود. به دستهايش نگاه كردم ديدم خيلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پيپ میكشيد وهر دو سه جملهای كه میگفت ويا میشنيد با صدای بلند میخنديد.
درخلال صحبتهايش اصلا اسمی از رضا نيآورد، فقط ازمحمد رضا پرسيد كه دركجاها درس خوانده است؟
محمدرضا برايش توضيح داد كه درسوئيس بوده است. استالين گفت كه در يك مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار كرده و تحصيل را هم رها كرده است!
اوهمچنين به محمدرضا گفت كه يك فرزند هم سن وسال او دارد كه تحت اسارت آلمانیها است. ما خيلی تعجب كرديم كه فرزند استالين كبير به اسارت درآمده است.
استالين كه متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و يك رهبر نمی تواند وقتی فرزندان ديگرهموطنانش در جنگ كشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان كند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثيرشخصيت جالب واستثنائی استالين قرارگرفته بوديم و بايد بگويم كه من هنوزتحت تاثيرشخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نكرده ام.
البته همين آقای " استالين" كه مرد خوبی بود يك كار بدی هم قبلا درمورد ما كرده بود وتيمورتاش را كه وزيردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما يك وقت متوجه شديم كه خيلی دير بود!
درحقيقت تيمورتاش ازهمان اوايل ورود به دربار و نزديك شدن به رضا مامور شوروی بود وريز وقايع دربار و منويات و تصميات رضا را به شورویها اطلاع میداد.
تيمورتاش دستگيروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت كردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نكرد ومدام پافشاری میكرد كه اين داستان را انگليسیها برای او ساخته اند تا او را نابود كنند.
درسالهای بعد كه پسرم جانشين پدرش شد و سلاطين زيادی به ايران آمدند اكثرآنها را با بانوانشان ملاقات كردم. ولی هيچكدام آنها را مانند هيتلرو استالين نيافتم.
درمورد استالين اين نكته را هم بايد بگويم برعكس آنكه ما شنيده بوديم آدم خشن و مستبدی هست، بسيارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.
برعكس هيتلركه مدام پلكهايش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهايش چرخ میزد وحركات عجيب وغريب میكرد، استالين خيلی راحت و آرام وآسوده بود ويك نوع لبخند شيرين ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.
اين نوع رفتارازرهبر بزرگترين كشورجهان كه مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی كه فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسيار برای ما عجيب به نظرمی رسيد.
موقعی كه استالين با ما دست داد جملهای به روسی گفت كه جزمن ديگران معنای آنرا نفهميدند.
يك نفرديلماج سفارت روسيه كه همراه او بود گفت: " رفيق استالين میگويد زبان فارسی نمی داند آيا دربين شما كسی هست كه زبان روسی بداند؟"
من گفتم: " دا"
استالين رو به محمد رضا كرد و جمله ديگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهميدم ولی چيزی نگفتم. بهمين خاطرديلماج سفارت روس جمله استالين را ترجمه كرد وگفت: " رفيق استالين میگويند: " حتما شاه جوان ايران زبان انگليسیها را میداند..."
محمدرضا به علامت تائيد سرخود را تكان داد و گفت" بله. انگليسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میكنم.
استالين خنديد وجمله ديگری را به زبان آورد.
ديلماج فورا ترجمه كرد وگفت: " رفيق استالين میگويند: ممكن است شما زبان امپرياليستها را خوب ياد بگيريد اما هرگزنمی توانيد ازنقشههای آنها مطلع بشويد!"
استالين دراين ملاقات چند هديه هم به ما داد. او درست حالت يك پدر) بلكه يك پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالين چند نصيحت تند و صريح به محمد رضا كرد و به او گفت فئوداليسم يك سيستم قرون وسطائی است و شاه جوان ايران اگرمی خواهد موفق شود بايد كشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمينها را به آنها بدهد.
اوهمچنين به محمد رضا گفت نبايد به حمايت امپرياليستها مطمئن باشد زيرا آنها همانطوركه رضاشاه را ازمملكت بيرون انداختند اگرمنافعشان به خطربيفتد او را هم ازكشوربيرون خواهند انداخت.
استالين با آنكه میدانست ما ناراحت میشويم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولين فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذاركند و بساط سلطنت را كه يك سيستم قرون وسطايی است جمع آوری نمايد!
استالين به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند كرد واگراوخود دربرچيدن سلطنت پيش قدم شود نام نيكی ازخود درتاريخ به يادگار خواهد گذاشت.
محمدرضا و ما هيچ نمی گفتيم و فقط گوش میكرديم. درپايان محمد رضا به استالين گفت: "من از توجهات شما تشكر میكنم. اما نوع حكومت ايران را مردم ايران انتخاب كرده اند وتا وقتی مردم اينطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم كرد!"
بعد استالين كه متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما كرد و وقتی فهميد پدرمن ازمهاجرين قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خيلی اظهارخوشحالی كرد وگفت قفقاز به واسطه كوهستانهای صعب العبورو جغرافيای خشن مهد پرورش مردان سخت كوش است وخيلی ازمردان ناحيه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز يك منطقه وسيع درجنوب شوروی به مركزيت تفليس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربايجان وارمنستان وغيره وذالك وجود نداشت.
وقتی مجلس كمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا كمی اين پا وآن پا كرد و گفت: " آيا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالين با سلطنت من مخالف هستند؟!"
استالين گفت: دولت شوروی به واسطه مسلك خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپرياليستها است وبطوركلی با حكومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی كند واميدواراست خود مردم اين كشورها حقوق ازدست رفته خود را استيفا نمايند!"
بعد چون متوجه شد كه محمدرضا ازاين پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپرياليستها تا روزی كه يك قطره نفت درايران وخاورميانه موجود است اين منطقه را رها نخواهند كرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپرياليستها وارد جنگ شود. بنابراين با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.
ما معنای اين حرف را خوب نفهميديم وفكركرديم كه استالين ما را به عدم مداخله شوروی درامورايران مطمئن كرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالين خيلی صريح شاه جوان را عامل امپرياليستها معرفی كرده و درواقع به ما صراحتا توهين كرده است. منظور ازامپرياليستها درسخن استالين آمريكا، انگليس و كشورهای اروپا بودند.
البته استالين آلمان را هم امپرياليست میدانست ومی گفت اين جنگ ) جنگ جهانی دوم( يك جنگ ميان امپرياليستها برسرتقسيم غنائم و مناطق نفوذ است كه پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن كشيده اند.
استالين درموقع ترك كاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود دركاخ بازديد كرد وبخصوص تابلوهای كمال الملك بسيارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فايده دارد كه اين آثار با ارزش هنری را دراين كاخ محبوس كرده ومردم كشورت را ازديدن آنها محروم ساختهای ؟!
ارزش اين آثاروقتی است كه همه بتوانند آنها را ببينند و لذت ببرند. اين خود خواهی شما است كه چنين آثاری را برای تزئين كاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پايمال كرده ايد. اين يك اخلاق منحط امپرياليستی است.
ما از اين حرفهای استالين خيلی رنجيده خاطرشديم. اما درآن وضعيت نمی توانستيم اعتراض بكنيم.
البته روسای ممالك آمريكا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نيامدند وتوهين آنها بزرگترازحرفهای سرد استالين بود.
ما خيلی تعجب كرديم كه ديلماج سفارت روس، سفيرروسيه درتهران و چند نفری كه همراه استالين بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخنديدند وپايشان را روی پايشان میانداختند و يا سيگار میكشيدند.
آنها درخطاب قراردادن استالين هم هيچ عبارت محترمانهای به كارنمی بردند و فقط به او میگفتند: " رفيق استالين!" و اين برای ما عجيب بود كه روسها اينهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. يك ميرزای ادارات ما بيشتر ازاستالين كبكبه و دبدبه داشت.
1 comment:
salam besiyar jaleb bood mer30 az zahmati ke keshidi baba masoud
Post a Comment