شارل دوگل رئيس جمهوری فرانسه قد خيلی بلندی داشت. آنقدرقد بلند بود كه درتختخوابهای معمولی جا نمی گرفت. موقعی كه خواست برای بازديد رسمی به ايران بيايد ودركاخ نياوران ميهمان محمد رضا بشود قبل ازآمدنش به ايران سفارت فرانسه اول كاری كه كرد يك تختخواب دراز! هم قد شارل دوگل به نياوران آورد تا اسباب خواب رئيس جمهورشان آماده باشد وپاهای درازدوگل ازتخت بيرون نيفتد وآويزان نشود!
اين دوگل خيلی حرفهای خوب میزد. با آنكه ازقديم گفته اند آدمهای درازعقلشان كم است! اما عقل اين يكی كامل بود. بلكه يكی ازكامل ترين عقلها!
من اين دوگل را ملاقات كردم وخيلی با اوحرف زدم. گفت میدانيد چرا من رهبرپارتيزانهای فرانسوی شدم وبعد رئيس جمهورمملكت شدم وچه وچه؟!
برای اينكه درنوجوانی وبعد هم درجوانی قدم ازهمه بلندتربود واين بلندی قد باعث میشد اولا توجه همگان به من جلب شود ومن ازاينكه ديگران به من زياد توجه میكنند راضی وخشنود میشدم. درثانی چون يك سروگردن از همه بلندتربودمبیاختياردربازیها واموردسته جمعی رياست مرا میخواستند!
من ازهمان نوجوانی كه ايام شكل گيری شخصيت آدم است مزه رياست و سروری برديگران را چشيدم وبااين طرزتلقی كه حق من است رئيس هم باشم رشد كردم!
البته بايد اينجا يك يادی ازآندره گروميكو ازرهبران اتحاد شوروی هم بكنم كه مثل روسها آدم عميقی بود وتفكرات فلسفی داشت. علت هم اين است كه روسها درميان جهان اول ادبيات غنی را دارند وخيلی اهل مطالعه هستند.
گروميكو كه چندين باردرسمتهای مختلف به ايران آمد وزمان جنگ جهانی دوم وزيرامور خارجه اتحاد شوروی بود عكس نظردوگل حرف میزد. يكبار درسرميزشام به من گفت: "خطای مردان برجسته عالم درآن است كه سالهای جوانی خود را صرف آن میكنند كه خود را شايسته توجه كنند!"
قتل ناجوانمردانه "اسماعيل خان سميتقو"
تابستان 1302 رضا كه آن موقع رئيس الوزراء بود برای بازديد از آذربايجان وكردستان روانه غرب كشورشد.
اوضاع آذربايجان درنتيجه اقدامات وفعاليتهای مرحوم اميرلشكر عبداله خان اميرطهماسبی بسيارخوب بود.
تازه بساط ملوك الطوايفی برچيده شده، روسای شاهسون قلع وقمع. اقبال السلطنه ماكوئی ازبين رفته. اكراد مهاباد بجای خود نشسته. فقط اسماعيل آقا سيميتفو مانده بود كه به حال نيم ياغی باقی اسلحه خود را تسليم نكرده ودر اطراف سلماس وكهنه شهربدون اينكه ظاهرا شرارتی بكند امراروقت مینمود.
رضا دوسه روزی درتبريزمی ماند وپس ازبازديد ازمركزنظامی وانجام برنامههايی كه دراين سفربرايش درنظرگرفته شده بود روانه بازديد از شهرها و پادگانهای نظامی منطقه غرب شد.
آنطوری كه خودش برايم تعريف كرده است قافله مركب بود ازاتومبيل حامل رضا و10 اتومبيل حامل همراهان ودو اتومبيل اسكورت مخصوص كه عبارت ازسربازان تعليم ديده ومسلح بودند.
درنزديكی سلماس يكباره چشمان رضا به بيش ازهزاروپانصد تا دوهزار سوارمسلح میافتد كه دراطراف جاده بطورمرتب صف كشيده اند.
رضا به خيال اينكه اين افراد عشاير خدمتگزارهستند ازاتومبيل پياده میشود!
سايرين هم به تبعيت ازرضا اتومبيلهای خود را ترك میكنند. رضا به طرف سواران میرود ووقتی جلوی آنها میرسد يك نفرپياده كه درراس آنها ايستاده بود جلو میآيد وخود را به پای رضا میاندازد.
سرلشكرامير طهماسبی، يا فراموش كرده بود به عرض برساند يا تعمدا میخواست سورپريزی برای رضا ايجاد كرده باشد، گزارشی نداده بود كه دراينجا قراراست اسماعيل آقا سيميتقو كه يگانه ياغی آذربايجان وكردستان است شرفياب شود!
به علاوه گويا قرارنبود كه اينهمه جمعيت وسوارياغی دروسط بيابان و كوهها جمع باشند!
اميرطهماسبی جلوآمد وعرض كرد: ايشان اسماعيل آقا هستند كه برای عرض بندگی وخدمتگزاری شرفياب شده است. رنگ وروی رضا بر افروخته، آثارغضب نمايان میشود، ولی خودداری معروف "رضا" كه گاهی درنهايت خشم وغضب، خنده ومهربانی كرده وگاه درمنتهای خوشی مصلحتا خود را خشمگين نشان میداد، آثارخشم را برطرف كرده وبدون اينكه خود را ببازد سيميتقو را اززمين بلند كرده وجملاتی مبنی براينكه بايد همه عشايرخدمتگزارودرصف نظاميان برای پيشرفت مملكت فداكاری كنند ايراد وبا نهايت عجله به طرف اتومبيل رفته، سوار و به طرف سلماس رهسپارمی گردد.
سرلشكراميرطهماسبی متوجه موضوع شده، رنگ و رو را میبازد! "رضا" هم ازاين واقعه فوق العاده خشمگين موقع غروب به شهرمی رسد.
درجلوی سربازخانه شهريك نفرسلطان )سرهنگ( فرمان احترامات نظامی داده وبرای عرض گزارشی به طرف فرمانده كل قوا میرود.
رضا كه ازوضعيت سيميتقو با آن عده زياد در وسط كوهها متوحش شده و ديدن عده ناچيزنظامی درشهربيشترباعث خشم ونارضايتی اش شده بود شمشيرسلطان )سرهنگ( فرمانده سربازخانه را گرفته وبا حالی غضبناك با پهنای شمشيربرسروكله فرمانده سربازخانه میزند.
رضا تعريف میكرد كه آن شب را تا صبح نتوانست بخوابد. فردا صبح با عجله به طرف تبريزمراجعت وشب درباشگاه افسران پذيرايی مجللی به عمل آمد. رضا درسرميزشام اززحمات اميرلشكرطهماسبی اظهاررضايت واو را به سمت معاونت خود دروزارت جنگ منصوب وسرتيپ محمد حسين خان آيرم را به فرماندهی لشكرشمال غرب گذاشت و با اين سياست اميرلشكر طهماسبی را با خود به تهران آورد. چون مشكوك شده بود اميرطهماسبی با سيميتقو ارتباطاتی صميمانه دارد وصلاح نيست درآن منطقه باقی بماند.
بعدها درسال 1306 كه اسماعيل آقا سيميتقو به وسيله قوای تيمسار سرلشكراميراحمدی منكوب وبا ازدست دادن تمام قوای خود به خاك تركيه متواری شد افسوس خورده وپيغام داده بود كه بزرگترين خبطی كه در عمرم كردم اين بود كه آن روزها درنزديكی سلماس رضا شاه وتمام همراهانش را قتل وعام نكردم!
اسماعيل خان میتوانست آنی سر رضا را ببرد و جان او را بگيرد اما اين كار را نكرد و بعدا رضا جان او را گرفت.( او را برای مذاكره از تركيه به ايران دعوت كردند و وقتی به ايران بازگشت بجای مذاكره فرمان قتلش را رضا شاه صادر كرد و او را كشتند.)
ديدار با پيشه وري
اولين حزب كمونيست ايران قبل ازروی كارآمدن رضا شاه پهلوی درست شد. يعنی 3 سال قبل ازكودتای حوت 1299.
خود جواد پيشه وری كه درزمان قوام السلطنه برای مذاكره به تهران آمده بود برای من داستان تشكيل حزب كمونيست ايران را تعريف كرد. من در ماجرای آذربايجان يك بارپيشهوری را ديدم واين مدتها قبل ازحركت ارتش ايران به آذربايجان وبيرون كردن قوای پيشه وری بود.
درست يادم نيست پيشه وری برای چه به تهران دعوت شده بود. شايد نماينده مجلس شده بود. خلاصه هنوزروابطش با محمد رضا وقوام السلطنه خراب خراب نشده بود.
قوام به من گفت شما چون با پيشه وری هم زبان وهم شهری هستيد. با او صحبت كنيد.
من قبول كردم وقوام السلطنه پيشه وری را نزد من آورد.
پيشه واری ازموقعی كه طفل بود درمسكوبزرگ شده بود. يك آدم اهل بادكوبه بود كه پدرش به مسكومهاجرت میكند وپيشه وری دوران كودكی وجوانی را درمسكو میگذراند.
خيلی آدم شيرين سخن وبا سوادی بود. فوق العاده به مسايل تاريخی احاطه داشت وموقعی كه پيش من بود اطلاعات جالبی را دراختيارمن قرارداد.
پيشه وری میگفت او و رفقايش برای آذربايجان خود مختاری میخواهند تا حكومت محلی تشكيل داده واوضاع واحوال مردم بيچاره وپريشان را بهبود ببخشند!
البته بعد ازمدت كوتاهی اوضاع عوض شد وپيشه وری ازترس دستگير شدن جرئت نكرد به تهران بيايد ودرآنجا حكومت اشتراكی درست كرد و زمينهای ارباب را گرفت وبين زارعين تقسيم كرد. حتی تا زمينهای زنجان را هم گرفته وبين فعلهها ورعيتها تقسيم كرده بود.
يادم هست كه اربابهای زنجان كه روابط خوبی با محمدرضا داشتند به ملاقات محمدرضا آمده وازاومی خواستند ارتش بفرستد وكشاورزان را از سرزمينهای آنها بيرون كند. آقای ذوالفقاری كه ازملاكين بزرگ نواحی زنجان بود به محمد رضا گفت خدا پدرت را بيامرزد. اوگردنكشان وياغیها را سرجايشان نشاند. توپسرهمان پدری چرا اجازه میدهيد مجددا ياغیها سربرآورند! ودرهمين حال گريه میكرد. فهميدم كه تفنگچیهای حكومت اشتراكی آقای پيشه وری همه ملاكين را ازمنطقه آذربايجان با دست خالی بيرون كرده اند وازجمله همين ذوالفقاریها آنقدردست خالی مانده اند كه نمی توانند مخارج اقامت خود را درتهران تاديه نمايند!
علاوه برآذربايجان درمنطقه كردستان هم انقلابیها راه افتاده وحكومت تشكيل داده بود
اين دوگل خيلی حرفهای خوب میزد. با آنكه ازقديم گفته اند آدمهای درازعقلشان كم است! اما عقل اين يكی كامل بود. بلكه يكی ازكامل ترين عقلها!
من اين دوگل را ملاقات كردم وخيلی با اوحرف زدم. گفت میدانيد چرا من رهبرپارتيزانهای فرانسوی شدم وبعد رئيس جمهورمملكت شدم وچه وچه؟!
برای اينكه درنوجوانی وبعد هم درجوانی قدم ازهمه بلندتربود واين بلندی قد باعث میشد اولا توجه همگان به من جلب شود ومن ازاينكه ديگران به من زياد توجه میكنند راضی وخشنود میشدم. درثانی چون يك سروگردن از همه بلندتربودمبیاختياردربازیها واموردسته جمعی رياست مرا میخواستند!
من ازهمان نوجوانی كه ايام شكل گيری شخصيت آدم است مزه رياست و سروری برديگران را چشيدم وبااين طرزتلقی كه حق من است رئيس هم باشم رشد كردم!
البته بايد اينجا يك يادی ازآندره گروميكو ازرهبران اتحاد شوروی هم بكنم كه مثل روسها آدم عميقی بود وتفكرات فلسفی داشت. علت هم اين است كه روسها درميان جهان اول ادبيات غنی را دارند وخيلی اهل مطالعه هستند.
گروميكو كه چندين باردرسمتهای مختلف به ايران آمد وزمان جنگ جهانی دوم وزيرامور خارجه اتحاد شوروی بود عكس نظردوگل حرف میزد. يكبار درسرميزشام به من گفت: "خطای مردان برجسته عالم درآن است كه سالهای جوانی خود را صرف آن میكنند كه خود را شايسته توجه كنند!"
قتل ناجوانمردانه "اسماعيل خان سميتقو"
تابستان 1302 رضا كه آن موقع رئيس الوزراء بود برای بازديد از آذربايجان وكردستان روانه غرب كشورشد.
اوضاع آذربايجان درنتيجه اقدامات وفعاليتهای مرحوم اميرلشكر عبداله خان اميرطهماسبی بسيارخوب بود.
تازه بساط ملوك الطوايفی برچيده شده، روسای شاهسون قلع وقمع. اقبال السلطنه ماكوئی ازبين رفته. اكراد مهاباد بجای خود نشسته. فقط اسماعيل آقا سيميتفو مانده بود كه به حال نيم ياغی باقی اسلحه خود را تسليم نكرده ودر اطراف سلماس وكهنه شهربدون اينكه ظاهرا شرارتی بكند امراروقت مینمود.
رضا دوسه روزی درتبريزمی ماند وپس ازبازديد ازمركزنظامی وانجام برنامههايی كه دراين سفربرايش درنظرگرفته شده بود روانه بازديد از شهرها و پادگانهای نظامی منطقه غرب شد.
آنطوری كه خودش برايم تعريف كرده است قافله مركب بود ازاتومبيل حامل رضا و10 اتومبيل حامل همراهان ودو اتومبيل اسكورت مخصوص كه عبارت ازسربازان تعليم ديده ومسلح بودند.
درنزديكی سلماس يكباره چشمان رضا به بيش ازهزاروپانصد تا دوهزار سوارمسلح میافتد كه دراطراف جاده بطورمرتب صف كشيده اند.
رضا به خيال اينكه اين افراد عشاير خدمتگزارهستند ازاتومبيل پياده میشود!
سايرين هم به تبعيت ازرضا اتومبيلهای خود را ترك میكنند. رضا به طرف سواران میرود ووقتی جلوی آنها میرسد يك نفرپياده كه درراس آنها ايستاده بود جلو میآيد وخود را به پای رضا میاندازد.
سرلشكرامير طهماسبی، يا فراموش كرده بود به عرض برساند يا تعمدا میخواست سورپريزی برای رضا ايجاد كرده باشد، گزارشی نداده بود كه دراينجا قراراست اسماعيل آقا سيميتقو كه يگانه ياغی آذربايجان وكردستان است شرفياب شود!
به علاوه گويا قرارنبود كه اينهمه جمعيت وسوارياغی دروسط بيابان و كوهها جمع باشند!
اميرطهماسبی جلوآمد وعرض كرد: ايشان اسماعيل آقا هستند كه برای عرض بندگی وخدمتگزاری شرفياب شده است. رنگ وروی رضا بر افروخته، آثارغضب نمايان میشود، ولی خودداری معروف "رضا" كه گاهی درنهايت خشم وغضب، خنده ومهربانی كرده وگاه درمنتهای خوشی مصلحتا خود را خشمگين نشان میداد، آثارخشم را برطرف كرده وبدون اينكه خود را ببازد سيميتقو را اززمين بلند كرده وجملاتی مبنی براينكه بايد همه عشايرخدمتگزارودرصف نظاميان برای پيشرفت مملكت فداكاری كنند ايراد وبا نهايت عجله به طرف اتومبيل رفته، سوار و به طرف سلماس رهسپارمی گردد.
سرلشكراميرطهماسبی متوجه موضوع شده، رنگ و رو را میبازد! "رضا" هم ازاين واقعه فوق العاده خشمگين موقع غروب به شهرمی رسد.
درجلوی سربازخانه شهريك نفرسلطان )سرهنگ( فرمان احترامات نظامی داده وبرای عرض گزارشی به طرف فرمانده كل قوا میرود.
رضا كه ازوضعيت سيميتقو با آن عده زياد در وسط كوهها متوحش شده و ديدن عده ناچيزنظامی درشهربيشترباعث خشم ونارضايتی اش شده بود شمشيرسلطان )سرهنگ( فرمانده سربازخانه را گرفته وبا حالی غضبناك با پهنای شمشيربرسروكله فرمانده سربازخانه میزند.
رضا تعريف میكرد كه آن شب را تا صبح نتوانست بخوابد. فردا صبح با عجله به طرف تبريزمراجعت وشب درباشگاه افسران پذيرايی مجللی به عمل آمد. رضا درسرميزشام اززحمات اميرلشكرطهماسبی اظهاررضايت واو را به سمت معاونت خود دروزارت جنگ منصوب وسرتيپ محمد حسين خان آيرم را به فرماندهی لشكرشمال غرب گذاشت و با اين سياست اميرلشكر طهماسبی را با خود به تهران آورد. چون مشكوك شده بود اميرطهماسبی با سيميتقو ارتباطاتی صميمانه دارد وصلاح نيست درآن منطقه باقی بماند.
بعدها درسال 1306 كه اسماعيل آقا سيميتقو به وسيله قوای تيمسار سرلشكراميراحمدی منكوب وبا ازدست دادن تمام قوای خود به خاك تركيه متواری شد افسوس خورده وپيغام داده بود كه بزرگترين خبطی كه در عمرم كردم اين بود كه آن روزها درنزديكی سلماس رضا شاه وتمام همراهانش را قتل وعام نكردم!
اسماعيل خان میتوانست آنی سر رضا را ببرد و جان او را بگيرد اما اين كار را نكرد و بعدا رضا جان او را گرفت.( او را برای مذاكره از تركيه به ايران دعوت كردند و وقتی به ايران بازگشت بجای مذاكره فرمان قتلش را رضا شاه صادر كرد و او را كشتند.)
ديدار با پيشه وري
اولين حزب كمونيست ايران قبل ازروی كارآمدن رضا شاه پهلوی درست شد. يعنی 3 سال قبل ازكودتای حوت 1299.
خود جواد پيشه وری كه درزمان قوام السلطنه برای مذاكره به تهران آمده بود برای من داستان تشكيل حزب كمونيست ايران را تعريف كرد. من در ماجرای آذربايجان يك بارپيشهوری را ديدم واين مدتها قبل ازحركت ارتش ايران به آذربايجان وبيرون كردن قوای پيشه وری بود.
درست يادم نيست پيشه وری برای چه به تهران دعوت شده بود. شايد نماينده مجلس شده بود. خلاصه هنوزروابطش با محمد رضا وقوام السلطنه خراب خراب نشده بود.
قوام به من گفت شما چون با پيشه وری هم زبان وهم شهری هستيد. با او صحبت كنيد.
من قبول كردم وقوام السلطنه پيشه وری را نزد من آورد.
پيشه واری ازموقعی كه طفل بود درمسكوبزرگ شده بود. يك آدم اهل بادكوبه بود كه پدرش به مسكومهاجرت میكند وپيشه وری دوران كودكی وجوانی را درمسكو میگذراند.
خيلی آدم شيرين سخن وبا سوادی بود. فوق العاده به مسايل تاريخی احاطه داشت وموقعی كه پيش من بود اطلاعات جالبی را دراختيارمن قرارداد.
پيشه وری میگفت او و رفقايش برای آذربايجان خود مختاری میخواهند تا حكومت محلی تشكيل داده واوضاع واحوال مردم بيچاره وپريشان را بهبود ببخشند!
البته بعد ازمدت كوتاهی اوضاع عوض شد وپيشه وری ازترس دستگير شدن جرئت نكرد به تهران بيايد ودرآنجا حكومت اشتراكی درست كرد و زمينهای ارباب را گرفت وبين زارعين تقسيم كرد. حتی تا زمينهای زنجان را هم گرفته وبين فعلهها ورعيتها تقسيم كرده بود.
يادم هست كه اربابهای زنجان كه روابط خوبی با محمدرضا داشتند به ملاقات محمدرضا آمده وازاومی خواستند ارتش بفرستد وكشاورزان را از سرزمينهای آنها بيرون كند. آقای ذوالفقاری كه ازملاكين بزرگ نواحی زنجان بود به محمد رضا گفت خدا پدرت را بيامرزد. اوگردنكشان وياغیها را سرجايشان نشاند. توپسرهمان پدری چرا اجازه میدهيد مجددا ياغیها سربرآورند! ودرهمين حال گريه میكرد. فهميدم كه تفنگچیهای حكومت اشتراكی آقای پيشه وری همه ملاكين را ازمنطقه آذربايجان با دست خالی بيرون كرده اند وازجمله همين ذوالفقاریها آنقدردست خالی مانده اند كه نمی توانند مخارج اقامت خود را درتهران تاديه نمايند!
علاوه برآذربايجان درمنطقه كردستان هم انقلابیها راه افتاده وحكومت تشكيل داده بود
1 comment:
jaleb bood mer30 ke az aghaye gholdor minevisin...
Post a Comment