سواد فارسی نداشت و من نوشتن را يادش دادم رضا میخواست ناپلئون و يا هيتلر شود
سيد ضياء مغز و عقل رضا بود و او را با ژنرال آيرونسايد، ديكسن و سرهنگ اسمايس انگليسی آشنا كرد و ترتيب ملاقاتها را داد. بعد هم او را انداخت جلو كه عليه احمد شاه كودتا كند. رضا هم وقتی شاه شد سيد ضياء را بيرون كرد. سيد ضياء دشمن قوام السلطنه و مصدق بود. من خودم هم شعر میگفتم و هم تار میزدم و هم يك دانگ صدا داشتم. شهريار، رهی معيری و ابراهيم صهبا برای من شعر میخواندند و ابوالحسن صبا ساز میزد. مرضيه، ملوك ضرابی، كورس سرهنگ زاده و بعدها از نسل بعدی ستار وهايده و مهستی میآمدند در محفل من میخواندند.
مرحوم آقای محمد علی فروغی خيلی با سواد بود و علاوه بر آنكه طرف مشورت رضا قرار میگرفت، ساعتها مینشست و برای رضا از تاريخ ايران تعريف میكرد و حتی او را تعليم خط میداد و سواد میآموخت. چنان قشنگ حرف میزد كه ما صدای چكاچاك شمشير نادرشاه را میشنيديم. كار به جائی رسيده بود كه رضا میگفت شبها خواب كورش هخامنشی و داريوش را میبيند.
يك ملای جوان كه خط بسيار خوبی داشت، رضا او را از چالوس آورده به تهران و در دفتر به كار گماشته بود. اين ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورده و كت و شلواری شده بود و رضا هم اسم او را گذاشت "هيراد". اين آقای هيراد بعدها ترقی كرد و رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد و بعضی اوقات هم به رضا سواد میآموخت. اسم اصلی اش بود "رحيمعلی فقيه يعسويی».
رضا در اوائل آدم كم سوادی بود. چون در ديويزيون قزاق با روسها خدمت كرده بود زبان روسی را عين فارسی صحبت میكرد. تركی را هم خيلی عالی حرف میزد. چون مدت كمی در نزد وزيرمختار انگليس به عنوان رئيس محافظين سفارت انگليس خدمت كرده بود مقداری هم انگليسی میدانست. رو خوانی فارسی را هم بلد بود اما دستخط نداشت. بعد كه به تهران قوا كشيد معلم خصوصی گرفت و نوشتن ياد گرفت. من هم شبها با او كار میكردم و كنار دستش مینشستم تا شعرهائی را كه میگويم بنويسد و تمرين خط كند. اين ضعف رضا نبود كه سواد نداشته، بلكه قوت او بوده كه عليرغمبیسوادی به آن مقام رفيع رسيد و فرمانده كل قشون (سردار سپه) شد. بعد كه سواد پيدا كرد كتابهای مورد علاقه اش مربوط به ناپلئون بود و خيلی در مورد ناپلئون كنجكاوی میكرد و به او علاقمند شده بود.( در فصل ديگری از اين خاطرات كه در شماره گذشته پيك هفته منتشر شد، میآيد كه بعد از روی كار آمدن هيتلر، اين علاقه به ناپلئون تبديل شده به علاقه به هيتلر!)
سيد ضياء طباطبائي
سيد ضيا پسر سيد علی آقا يزدی بود كه آخوند و فقيه دربار مظفرالدين شاه بود. من خودم پدر سيد ضياء را كه در ايام عزاداری در تكيه دولت روضه میخواند ديده بودم. يك محرك خوب برای رضا بود و بهتر بگويم مغز و عقل رضا درتصرف تهران بود. فكر كودتا عليه احمد شاه قاچار را سيد ضياء در مغز رضا انداخت. سيد ضياء زبان انگليسی میدانست و متصل به انگلستان مسافرت میكرد يا به دهلی میرفت و روابط صميمی با نايب السلطنه هندوستان و وزير مختار انگليس در ايران داشت. با ژنرال آيرونسايد مثل برادر بود وچند بار ژنرال آيرونسايد را به خانه ما در چهار راه حسن آباد آورد.
سيد ضياء شبها میآمد و رضا را آموزش میداد و تشويق به كودتا عليه احمد شاه میكرد. از پادشاه انگلستان مدال و منصب شواليه گری داشت و انگليسیها خيلی از او حمايت میكردند. سيد ضياء از دو نفر به معنای واقعی تنفر داشت. يكی مرحوم قوام السلطنه و يكی هم دكتر محمد مصدق. علت هم اين بود كه انگليسیها قوام السلطنته را هميشه بر او ترجيح میدادند. با دكتر مصدق هم بد بود چون در سال 1330 كه انگليسیها فشار آوردند سيد ضياء را نخست وزير كنند دكتر مصدق با مانورهای سياسی كه كرد راه رسيدن او به كاخ ابيض را سد كرد و نگذاشت مامور تشكيل كابينه شود.
رضا دو نفر رفيق انگليسی معتبر داشت كه يكی از آنها ژنرال آيرونسايد بود و ديگری سرهنگ "اسمايس" كه من اين دو نفر را هم قبل از سلطنت رضا در منزل خودم پذيرايی كردم وهم بعد از سلطنت رضا برای تجديد ديدار به ايران آمدند و دركاخ سعد آباد با رضا و من ملاقات كردند. حالا يك عده پيدا نشوند و اين حرف مرا مدرك قرار بدهند و بگويند رضا آدم انگليسیها بوده و چه و چه و چه.
سيد ضيا ترتيباتی برای ملاقات رضا با امرای انگليسی مثل آيرونسايد و ديكسن و الباقی داد. البته او زياد در مورد ملاقاتهای خودش با انگليسیها به من معلومات نمی داد.
رضا بعد از آنكه حكم سردار سپهای خود را گرفت امر به بگير و ببند داد. بعد از اين دستگيریها احمد شاه حكم نخست وزير سيد ضياء را هم صادر كرد و كابينه معروف به "سياه" خود را تشكيل داد، كه البته چند ماه بيشتر دوام نيآورد و متلاشی شد و رضا جانشين او و رئيس الوزراء هم شد.
دردسرتان ندهم. رضا از روزی كه وارد تهران شد و حكم سردار سپهی گرفت تا حدود 5 سال تمام مجاهدت كرد و همه ياغیها را در گيلان(جنبش جنگل و جمهوری گيلان)، كردستان (اسماعيل خان سميتقو)، خراسان(كلنل تقی خان پسيان) و خلاصه سبيل همه اين افراد را دود داد. عدهای را مقتول ساخت و عدهای مانند شيخ خزئل را از اهواز به تهران آورد و تحت الحفظ در بازداشت خانگی قرارداد.
بعد از رفتن احمد شاه، كم كم علما از در مخالفت با رضا درآمدند. میگفتند رضا میخواهد مقام مصطفی كمال پاشا(آتاتورك) را احراز كند و كوشش دارد به رياست جمهوری انتخاب گردد و جمهوری مخالف كيان اسلام است و از اين قبيل توطئهها میكردند.
ويرانی انگشت شمار ساختمانهای تاريخی دوران قاجاريه
من گاهی اوقات با رضا دعوا میكردم كه اين ساختمانهای نفيس را خراب نكند. رضا میگفت هر چه كه مردم را به ياد دودمان قاجاريه بياندازد بايد خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد!( نگاه كنيد به همين سياست در جمهوری اسلامی و آثار تاريخ ايران. هر كس به قدرت میرسد تصور میكند حكومتش ابدی است و گذشته را ويران میكند تا مردم به ياد گذشته نيفتند. درحاليكه حكومتها میآيند و میروند و گذشته تاريخی بايد بماند- پيك هفته)
شعر و ادبيات
به موسيقی خيلی عشق میورزيد و دوستان صميمی ويكدل من كه اغلب ساعات شبانه روزی شان را با من میگذرانيدند چند خوانند زن كشور بودند.
يكی ازآنها خانم ملوك ضرابی بود كه ما دونفراز زمانيكه رضا فرمانده كل قوا ) سردارسپه( شده بود با هم آشنا شديم و سابقه دوستی ما به سال 1299می رسيد.
بعد هم خانم مرضيه خواننده خوش صدا بود كه خيلی ازخواندن اولذت میبردم. ازمردها هم بعضی خوانندگان مثل كورس سرهنگ زاده را خيلی میپسنديدم وازنوازندها هم بديعی وياحقی وخرم. كه اين خرمها دونفربودند كه با هم نسبت هم نداشتند.
البته خوانندههای جوان هم بودند كه پيش من میآمدند ومی خواندند.(اين صداهای جوانهايده و مهستی و از مردها ستار بودند.)
من خودم هم سنتوروتارمی نواختم واگرتعريف از خود نباشد نيم دانگ صدا هم داشتم ) كه البته حاليه نای صحبت كردن هم ندارم! ( علاقه ديگرمن به شعربود، خيلی شعردوست داشتم. نه اينكه شعر را درروزنامه ومجله و كتاب وديوان بخوانم. خيلی دوست داشتم كه شعررا اززبان خود شاعربشنوم.
به همين خاطردرمحل اقامت من مجلس شعرخوانی بطورمرتب برگزار میشد وشعرای طرازاول مملكت میآمدند واشعارخود را میخواندند. گاهی هم ابوالحسن خان صبا میآمد وبا سازخود ما را مشعوف میكرد...
ازشعرای مورد علاقه زياد من يك " رهی معيری" بود كه به من تعليم هم میداد واشعارمرا تصحيح مینمود.
ديگران هم بودند مثل " ابراهيم صهبا" كه آدم جالبی بود ودرجا ) فی البداهه( شعرمی گفت.
چون بعد ازمطلب قوام السطنه اين سئوال را مطرح كرديد بايد بگويم كه قوام هم شاعرچيره دستی بود واشعارقوی میگفت. نمی دانم ازاو ديوانی چاپ شده يا نه؟!
بيشتراشعارمن به زبان تركی است. موقعی كه شهرياردرتهران ساكن بود او را چند باردعوت كردم. آمد به كاخ وشعرهای مرا شنيد و راهنمايیهايی كرد وحرفهايی زد كه باعث تشويق من شد.
من شعرشهريار و بخصوص نحوه شعرخوانی او را خيلی دوست داشتم. بخصوص وقتی او شعرمی خواند وابوالحسن خان صبا هم سازمی زد! « سوزی نداشت شعردل انگيزشهريار- گرهمره ترانه، سازصبا نبود!»
آدم وقتی مادرشاه مملكت است محدوديتهايی دارد. ازجمله محمدرضا اجازه نمی داد ديوان اشعارمن چاپ شود ومی گفت مردم نظرشان درمورد من عوض میشود! خوبيت ندارد ملكه مادرشعربگويد وازاين قبيل حرفها.
البته سطح فرهنگ وادراك مردم درآن سالها با امروز زمين تا آسمان فرق میكرد و مردم نظرخوشی به امورهنری نداشتند. شايد هم حق با محمد رضا بود.
من درهمه اوزان وسبكهای شعری طبع آزمايی میكردم ومضمون بيشتراشعارم مشتمل برنصايح ويا تهييج علائق ملی و ميهنی بود.
" شمس" چند نمونه ازاشعارقديمی مرا دراختيار دارد. من از زمان ازدواج با رضا شعرمی گفتم كه البته دراوايل شعرهايم ازنظرصنعت شعری اشكال داشت و بقول معروف ضعيف بود، اما بعدها به قوت كارهايم افزوده شد.
بفرمائيد! اين دوبيتی را همين ديشب گفته ام .
با اينكه همه عالم وصاحب نظريم
با اينكه مفسريم وتحليل گريم
ما ملت هشت هزاروپانصد ساله
ازساعت بعد عمرخودبیخبريم!
اين هم چند بيت از قوام:
عقل میگفت كه دل منزل و ماوای من است
عشق خنديد كه يا جای تو يا جای من است
نكنم رنجه ز شرح غم خود خاطر دوست
كه گواه دل محنت زده سيمای من است
آنكه در باغ تمتع گل مقصود نچيد
كی خبر دارد از اين خار كه در پای من است
سيد ضياء مغز و عقل رضا بود و او را با ژنرال آيرونسايد، ديكسن و سرهنگ اسمايس انگليسی آشنا كرد و ترتيب ملاقاتها را داد. بعد هم او را انداخت جلو كه عليه احمد شاه كودتا كند. رضا هم وقتی شاه شد سيد ضياء را بيرون كرد. سيد ضياء دشمن قوام السلطنه و مصدق بود. من خودم هم شعر میگفتم و هم تار میزدم و هم يك دانگ صدا داشتم. شهريار، رهی معيری و ابراهيم صهبا برای من شعر میخواندند و ابوالحسن صبا ساز میزد. مرضيه، ملوك ضرابی، كورس سرهنگ زاده و بعدها از نسل بعدی ستار وهايده و مهستی میآمدند در محفل من میخواندند.
مرحوم آقای محمد علی فروغی خيلی با سواد بود و علاوه بر آنكه طرف مشورت رضا قرار میگرفت، ساعتها مینشست و برای رضا از تاريخ ايران تعريف میكرد و حتی او را تعليم خط میداد و سواد میآموخت. چنان قشنگ حرف میزد كه ما صدای چكاچاك شمشير نادرشاه را میشنيديم. كار به جائی رسيده بود كه رضا میگفت شبها خواب كورش هخامنشی و داريوش را میبيند.
يك ملای جوان كه خط بسيار خوبی داشت، رضا او را از چالوس آورده به تهران و در دفتر به كار گماشته بود. اين ملای جوان هم لباس آخوندی را درآورده و كت و شلواری شده بود و رضا هم اسم او را گذاشت "هيراد". اين آقای هيراد بعدها ترقی كرد و رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهی شد و بعضی اوقات هم به رضا سواد میآموخت. اسم اصلی اش بود "رحيمعلی فقيه يعسويی».
رضا در اوائل آدم كم سوادی بود. چون در ديويزيون قزاق با روسها خدمت كرده بود زبان روسی را عين فارسی صحبت میكرد. تركی را هم خيلی عالی حرف میزد. چون مدت كمی در نزد وزيرمختار انگليس به عنوان رئيس محافظين سفارت انگليس خدمت كرده بود مقداری هم انگليسی میدانست. رو خوانی فارسی را هم بلد بود اما دستخط نداشت. بعد كه به تهران قوا كشيد معلم خصوصی گرفت و نوشتن ياد گرفت. من هم شبها با او كار میكردم و كنار دستش مینشستم تا شعرهائی را كه میگويم بنويسد و تمرين خط كند. اين ضعف رضا نبود كه سواد نداشته، بلكه قوت او بوده كه عليرغمبیسوادی به آن مقام رفيع رسيد و فرمانده كل قشون (سردار سپه) شد. بعد كه سواد پيدا كرد كتابهای مورد علاقه اش مربوط به ناپلئون بود و خيلی در مورد ناپلئون كنجكاوی میكرد و به او علاقمند شده بود.( در فصل ديگری از اين خاطرات كه در شماره گذشته پيك هفته منتشر شد، میآيد كه بعد از روی كار آمدن هيتلر، اين علاقه به ناپلئون تبديل شده به علاقه به هيتلر!)
سيد ضياء طباطبائي
سيد ضيا پسر سيد علی آقا يزدی بود كه آخوند و فقيه دربار مظفرالدين شاه بود. من خودم پدر سيد ضياء را كه در ايام عزاداری در تكيه دولت روضه میخواند ديده بودم. يك محرك خوب برای رضا بود و بهتر بگويم مغز و عقل رضا درتصرف تهران بود. فكر كودتا عليه احمد شاه قاچار را سيد ضياء در مغز رضا انداخت. سيد ضياء زبان انگليسی میدانست و متصل به انگلستان مسافرت میكرد يا به دهلی میرفت و روابط صميمی با نايب السلطنه هندوستان و وزير مختار انگليس در ايران داشت. با ژنرال آيرونسايد مثل برادر بود وچند بار ژنرال آيرونسايد را به خانه ما در چهار راه حسن آباد آورد.
سيد ضياء شبها میآمد و رضا را آموزش میداد و تشويق به كودتا عليه احمد شاه میكرد. از پادشاه انگلستان مدال و منصب شواليه گری داشت و انگليسیها خيلی از او حمايت میكردند. سيد ضياء از دو نفر به معنای واقعی تنفر داشت. يكی مرحوم قوام السلطنه و يكی هم دكتر محمد مصدق. علت هم اين بود كه انگليسیها قوام السلطنته را هميشه بر او ترجيح میدادند. با دكتر مصدق هم بد بود چون در سال 1330 كه انگليسیها فشار آوردند سيد ضياء را نخست وزير كنند دكتر مصدق با مانورهای سياسی كه كرد راه رسيدن او به كاخ ابيض را سد كرد و نگذاشت مامور تشكيل كابينه شود.
رضا دو نفر رفيق انگليسی معتبر داشت كه يكی از آنها ژنرال آيرونسايد بود و ديگری سرهنگ "اسمايس" كه من اين دو نفر را هم قبل از سلطنت رضا در منزل خودم پذيرايی كردم وهم بعد از سلطنت رضا برای تجديد ديدار به ايران آمدند و دركاخ سعد آباد با رضا و من ملاقات كردند. حالا يك عده پيدا نشوند و اين حرف مرا مدرك قرار بدهند و بگويند رضا آدم انگليسیها بوده و چه و چه و چه.
سيد ضيا ترتيباتی برای ملاقات رضا با امرای انگليسی مثل آيرونسايد و ديكسن و الباقی داد. البته او زياد در مورد ملاقاتهای خودش با انگليسیها به من معلومات نمی داد.
رضا بعد از آنكه حكم سردار سپهای خود را گرفت امر به بگير و ببند داد. بعد از اين دستگيریها احمد شاه حكم نخست وزير سيد ضياء را هم صادر كرد و كابينه معروف به "سياه" خود را تشكيل داد، كه البته چند ماه بيشتر دوام نيآورد و متلاشی شد و رضا جانشين او و رئيس الوزراء هم شد.
دردسرتان ندهم. رضا از روزی كه وارد تهران شد و حكم سردار سپهی گرفت تا حدود 5 سال تمام مجاهدت كرد و همه ياغیها را در گيلان(جنبش جنگل و جمهوری گيلان)، كردستان (اسماعيل خان سميتقو)، خراسان(كلنل تقی خان پسيان) و خلاصه سبيل همه اين افراد را دود داد. عدهای را مقتول ساخت و عدهای مانند شيخ خزئل را از اهواز به تهران آورد و تحت الحفظ در بازداشت خانگی قرارداد.
بعد از رفتن احمد شاه، كم كم علما از در مخالفت با رضا درآمدند. میگفتند رضا میخواهد مقام مصطفی كمال پاشا(آتاتورك) را احراز كند و كوشش دارد به رياست جمهوری انتخاب گردد و جمهوری مخالف كيان اسلام است و از اين قبيل توطئهها میكردند.
ويرانی انگشت شمار ساختمانهای تاريخی دوران قاجاريه
من گاهی اوقات با رضا دعوا میكردم كه اين ساختمانهای نفيس را خراب نكند. رضا میگفت هر چه كه مردم را به ياد دودمان قاجاريه بياندازد بايد خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد!( نگاه كنيد به همين سياست در جمهوری اسلامی و آثار تاريخ ايران. هر كس به قدرت میرسد تصور میكند حكومتش ابدی است و گذشته را ويران میكند تا مردم به ياد گذشته نيفتند. درحاليكه حكومتها میآيند و میروند و گذشته تاريخی بايد بماند- پيك هفته)
شعر و ادبيات
به موسيقی خيلی عشق میورزيد و دوستان صميمی ويكدل من كه اغلب ساعات شبانه روزی شان را با من میگذرانيدند چند خوانند زن كشور بودند.
يكی ازآنها خانم ملوك ضرابی بود كه ما دونفراز زمانيكه رضا فرمانده كل قوا ) سردارسپه( شده بود با هم آشنا شديم و سابقه دوستی ما به سال 1299می رسيد.
بعد هم خانم مرضيه خواننده خوش صدا بود كه خيلی ازخواندن اولذت میبردم. ازمردها هم بعضی خوانندگان مثل كورس سرهنگ زاده را خيلی میپسنديدم وازنوازندها هم بديعی وياحقی وخرم. كه اين خرمها دونفربودند كه با هم نسبت هم نداشتند.
البته خوانندههای جوان هم بودند كه پيش من میآمدند ومی خواندند.(اين صداهای جوانهايده و مهستی و از مردها ستار بودند.)
من خودم هم سنتوروتارمی نواختم واگرتعريف از خود نباشد نيم دانگ صدا هم داشتم ) كه البته حاليه نای صحبت كردن هم ندارم! ( علاقه ديگرمن به شعربود، خيلی شعردوست داشتم. نه اينكه شعر را درروزنامه ومجله و كتاب وديوان بخوانم. خيلی دوست داشتم كه شعررا اززبان خود شاعربشنوم.
به همين خاطردرمحل اقامت من مجلس شعرخوانی بطورمرتب برگزار میشد وشعرای طرازاول مملكت میآمدند واشعارخود را میخواندند. گاهی هم ابوالحسن خان صبا میآمد وبا سازخود ما را مشعوف میكرد...
ازشعرای مورد علاقه زياد من يك " رهی معيری" بود كه به من تعليم هم میداد واشعارمرا تصحيح مینمود.
ديگران هم بودند مثل " ابراهيم صهبا" كه آدم جالبی بود ودرجا ) فی البداهه( شعرمی گفت.
چون بعد ازمطلب قوام السطنه اين سئوال را مطرح كرديد بايد بگويم كه قوام هم شاعرچيره دستی بود واشعارقوی میگفت. نمی دانم ازاو ديوانی چاپ شده يا نه؟!
بيشتراشعارمن به زبان تركی است. موقعی كه شهرياردرتهران ساكن بود او را چند باردعوت كردم. آمد به كاخ وشعرهای مرا شنيد و راهنمايیهايی كرد وحرفهايی زد كه باعث تشويق من شد.
من شعرشهريار و بخصوص نحوه شعرخوانی او را خيلی دوست داشتم. بخصوص وقتی او شعرمی خواند وابوالحسن خان صبا هم سازمی زد! « سوزی نداشت شعردل انگيزشهريار- گرهمره ترانه، سازصبا نبود!»
آدم وقتی مادرشاه مملكت است محدوديتهايی دارد. ازجمله محمدرضا اجازه نمی داد ديوان اشعارمن چاپ شود ومی گفت مردم نظرشان درمورد من عوض میشود! خوبيت ندارد ملكه مادرشعربگويد وازاين قبيل حرفها.
البته سطح فرهنگ وادراك مردم درآن سالها با امروز زمين تا آسمان فرق میكرد و مردم نظرخوشی به امورهنری نداشتند. شايد هم حق با محمد رضا بود.
من درهمه اوزان وسبكهای شعری طبع آزمايی میكردم ومضمون بيشتراشعارم مشتمل برنصايح ويا تهييج علائق ملی و ميهنی بود.
" شمس" چند نمونه ازاشعارقديمی مرا دراختيار دارد. من از زمان ازدواج با رضا شعرمی گفتم كه البته دراوايل شعرهايم ازنظرصنعت شعری اشكال داشت و بقول معروف ضعيف بود، اما بعدها به قوت كارهايم افزوده شد.
بفرمائيد! اين دوبيتی را همين ديشب گفته ام .
با اينكه همه عالم وصاحب نظريم
با اينكه مفسريم وتحليل گريم
ما ملت هشت هزاروپانصد ساله
ازساعت بعد عمرخودبیخبريم!
اين هم چند بيت از قوام:
عقل میگفت كه دل منزل و ماوای من است
عشق خنديد كه يا جای تو يا جای من است
نكنم رنجه ز شرح غم خود خاطر دوست
كه گواه دل محنت زده سيمای من است
آنكه در باغ تمتع گل مقصود نچيد
كی خبر دارد از اين خار كه در پای من است
No comments:
Post a Comment