Sunday, December 11, 2005

با هادي خرسندي و عشق

عشق را شرح دهيد
یازدهم نوامبر گذشته در برنامه تلویزیونی زنده صدای آمریکا VOA– با احمد بهارلو – وقتي جوانی تلفنی عقیده مرا در باره عشق پرسید، حواله دادم همه را به آنچه «فردا» روی اینترنت میگذارم. متأسفم که این «فردا» یک ماه بعد فرارسیده! با پوزش از همه منتظران و اینک تقدیم به خودشان.
حدود دو سال پیش یک روز که دوست شاعرم مهدی فلاحتی و بهمن باستانی برنامه ساز رادیو فردا در لندن سرافرازم کرده بودند، خواستم سروده عشق را از روی کامپیوتر برایشان بخوانم. همان موقع عشق کردم که ابراهیم گلستان هم آن را بشنود. بنابراین به ایشان هم تلفن زدم و شعر را یکجا خواندم.
اظهار نظر سردستی گلستان و فلاحتی مرا دلگرم به فکر دستکاری هائی در «شعر» انداخت و منتشرش نکردم و رفت لای دست کارهای بایگانی شده ای که فکر میکنم بعد از مرگم فرصت کنم بهشان برسم!اما ایمیل هائی که در این یک ماهه، هیآمد و شعر عشق و شعرهای دیگر را ميخواست، بدقولیهای مرا از پای درآورد!(پس کم کم باقي سروده ها را هم ميگذارم.) از پریروز که بعد از دوماه به خانه بازگشتم، این را از کامپیوتر قدیمی درش آوردم که بهش ور بروم.در این فاصله، هموطنی هم دو بیت مولانا برایم فرستاده بود که بیخود میخواهی عشق را تعریف کنی! پس من آن دوبیت را هم اینجا آوردم و جواب دادم و در نتیجه ساختمان شعر قبلی که چند بیتش را هم روی سایت گذاشته بودم، تغییر کرد و نهایتاً یک چیزی شد به کلی با دو سال پیشش متفاوت. خصوصاً که برخي رویدادهای دو ساله مثل ازدواج پرنس چارلز و سفر دوماهه من به آمریکا هم یک جورهائی رد پا در این سروده گذاشته!هم از آن جمله است کنایه «گمشدن چشم» که مشکل بینائی ام بود و فعلاً رفع شده.(مشکل رفع شده نه بينائي!)
یک بیت معروف خودم را از مثنوی دیگر هم اینجا می بینم(خودش آمده انگار!). ضمناً در یکی از مصراع ها وزن شعر از دست شاعر در رفته که تعمدی نبوده. دنبالش هم نگردید که حواستان پرت نشود، خودش داد میزند و خود را معرفي ميکند.
یکی دوتا لغت هم مخصوصاً اظهارفضلی آوردم که معنی اش را در کتاب دیدم: «لاغ» به معنی ظرافت و شوخ طبعی و شیرین زباني. «نآندرتال» نوعی از انسان های اولیه. «گاو زمینی» همان گاو افسانه ایست که زمین روی شاخ آن است و گاو بر پشت ماهی هفت آسمان ایستاده و از این چاخان ها!
شرح دادم عشق را مثل بهار
گفته بودی عشق را تعریف کن حال بشنو، گوش خود را قیف کن
«هرچه گویم عشق را شرح و بیانچون به عشق آیم، خجل باشم از آن»
بعله، البته، ولی با این وجودمیتوان یک خرده تعریفش نمود
«گرچه تفسیر زبان، روشنگرست لیک عشق بی زبان، روشنترست»
این درست، امّا چو میآید سؤال میتوان ور رفت قدری با خیال
میتوان یک خرده هم با طنز و لاغ گردشی کردن در این بستان و باغ
باغ زیبائی است خیلی باغ عشق با صفا جائی است خیلی باغ عشق
جویباری هست در باغش روانآب آن از اشک پاک عاشقان
عشق دستور زبان زندگیست تک سوال امتحان زندگیست
عشق پروازیست بر اوج جهان هشت فرسخ آنور هفت آسمان
میروی آن سوی عالم مستقیم میشوی دور از خدا ده متر و نیم
میپری از بیکران تا بیکران زیر پایت جمله پیغمبران
ارتفاعی بر فراز دلخوشی استآن سوی افسردگی و خودکشی است
مثل زنبور است عشق اندر مثل هست نیشش نیز شیرین چون عسل
عشق یعنی که جمال یار من یار شیرین خلق و شیرین کار من
***
عشق یعنی استقامت داشتن در بتون های اوین گل کاشتن!
عشق؛ در سلول مهمان بودن است بهر آزادی به زندان بودن است
عشق یعنی با دهان بسته، قرص خوردن شلاق خشم بازپرس
عشق جانی خسته اما سرکش است پوزخندی بر گروه «آتش» است
عشق یعنی پایداری در وفا چه گوارائی شدن تا انتها
دولت عشق از تلاطم ها جداست بی خیال توطئه یا کودتاست
***عشق یعنی آنچه در بازار نیست دیر و مسجد را به کارش کار نیست
عشق بیزار است از کل لشوش شارون و بن لادن و میمون و بوش
***
عشق گاهی کاغذ است و خودنویس لرزش دست من و شعری سلیس
عشق یعنی جوهر خودکار جان میتراود تا که بنویسد روان
عشق یعنی درد مردم در سخن مثل شعر بهبهانی، طنز من!***
چیستی آغاز و پایان جهان؟عشق آغازست ، پایان هم همان
چیست میل زندگی در جان مانیز واجبتر ز آب و نان ما؟
این همان عشق است، ذات و ژن شده در هوای آدم، اکسیژن شده
این همان میراث میلیون سال هاست اولین حس نآندرتال هاست
عشق یعنی شاه بیت یک غزل شاعرش انسان و تاریخش ازل
***
عشق گاهی هم خصوصی میشودپر ز عطر دیده بوسی میشود
دست ها با هم تلاقی میکنندبعد هم اعضای باقی میکنند!
در نفس ها لرزه، در تن ها تکان تا جرقه برزند آتش به جان.
عشقبازی را هزاران ارزش است لذت است و نرمش است و ورزش است گاه مثل ژیمناستیک است عشق افتخار هر المپیک است عشق
عاشق ا دریاب نیروی درونگر که غافل بودی از آن تاکنون
وزنه برداری بکن گردنفرازاز ابوالفضل و بقیه بی نیاز
کرد سعدی را توانا لفظ عشق تا بیابد قافیه بهر «دمشق»
(نیست غیر از «عشق»، آن را قافیه جستجوی بیشتر علافیه)
آدما! عاشق بشو قدرت بگیرتا کشی قدرتمداران را به زیر
عاشقا خود را نگیری دست کم تا بگیری از فلک زیر دو خم
مدتی چرخ فلک را کن طواف پس بسازش مثل ماهیتابه صاف
ماهی هفت آسمان را هم بگیرسرخ کن با آرد و با پودر سیر
مزرع سبز فلک را کن دروروز یکشنبه بپز سبزی پلو
(دیدی آخر هرچه رشتم پنبه شدجمعه هایم ناگهان یکشنبه شد)
همچنین گاو زمینی را بدوش کهکشان راه شیری را بنوش!
***
میشود با عشق کلی کار کردکورش از خواب گران بیدار کرد
کورش آسوده نخواب آب آمده تا حدود دشت مرغاب آمده
چونکه اسلامی نبود عصر شماآب باید بست بر قصر شما
من نه پاسارگاد باشد مشکلم بر رماتیسم تو میلرزد دلم
***
عشق گاهی برتر است از سلطنت میشود معشوقه هم سنِّ ننه ت!
عشق یعنی در سخن آمادگی تا بگوئی حرف خود با سادگی
عشق میگوید بگو هرجور هست بایدت سدّ تکلف را شکست
عشق میگوید که لفّاظی مکن بهر مردم با لغت بازی مکن
عشق یعنی که بمان از بهر ماهادی خرسندی بی ادعا!
عشق یعنی که وفاداری کنی طنز خود بر صحنه هم جاری کنی
دور آمریکا بگردی یک دو ماهچشم خود را گم کنی در طول راه!
(چشم وقتي روشن از مردم شودزود پيدا ميشود گر گم شود)
گر نگیری از خلایق فاصله میشوی واقف به فرق معامله
چون درخت عشق، در این روزگارهم خزان را خوش بدار و هم بهار
ريشه ات در خاک، پس خاکي بمان گه به شادي گه به غمناکي بمان
گر بمانی دائماً در برج عاج میبُرندت در کریسمس مثل کاج!
***خوب یاران، این هم از تعریف عشق پایتخت سوریه باشد دمشق!
عین شاگرد کلاس پنج و چارشرح دادم عشق را مثل بهار
یک کمی بامزه ، یک قدری نو است پایتخت روسیه هم مسکو است
«قافیه اندیشم و دلدار من»خنده اش میگیرد از اشعار من
میسپارم پس به صلح و سرخوشی جملگيِّ دوستان را چکّشی!
عشق باشد یارتان خیلی زیادپایتخت ترکمنستان هم خوشبختانه هست عشق آباد!

1 comment:

Anonymous said...

salam doost aziz, man az sar etefaghat inja neveshtehaye shoma ro khondam, shayad daghigh tar begam az comment toye meidaf omadam inja , sher eshgh ra ham khondam , ina ro khodetoon goftid ?