Friday, March 18, 2005

نقطه سر خط

این اولین نوشته ام تو خونه تاز ه است می خوام به یاد افسانه شخصی ا م اونو شروع کنم حالا بعد این همه سال بهش رسیدم!!! نمی دو نید که چه حالی دارم مثل پر ند ه ها سبک با لم فکرشو بکنید پس از گذشتن 12 سال به اون چیز ی که بهش اعتقاد دارین و براش از همه چیز تون می گذرید به درستی اون کاری که کردین و رنج هایی که تو این راه متحمل شدین ایمان دارید و یهو می بینید که تو بزرگ ترین امتحان زند گی تون سربلند بیرون اومدین. چه کیفی داره جاتون واقعا خالی
راستی یه سوال چرا بعضی ها فکر می کنن که جای بچه پیش مادرشه؟ قبلا اینو بگم که اصلا به این معتقد نیستم که جای بچه ها پیش پدره درستش اینه که هر کودکی به هر دو برای رشد و تکامل نیاز داره و این که ما ها به خودمون حق بدیم یکی رو حذف کنیم کاملا ظالمانه است خوب شاید سوال کنید در صورتی که پدر و مادر چشم دیدن همو نداشته باشن اون وقت تکلیف چیه؟ راستش این دقیقا همون چیزیه که من الان با هاش روبرو هستم و مدت هاست که فکرمو مشغول کرده این که من چه جوری می تونم بدون اینکه گلابم رو از مادرش بگیرم جای خالی پدر رو هم براش پر کنم؟
راستی گلاب اسم دخترمم من 3 ساله که از دیدنش محرومم حتما می گید چرا؟ به همون دلیل ظالمانه که گفتم آره الان دیدن دخترم افسانه شخصی امه آخه میدونید ما آدما بدونه افسانه نمی تونیم زندگی کنیم!!! خلاصه اینکه کار و بارم این شده که همش به اون زمانی که می خوام با گلاب سر کنم فکر میکنم و با این رویا شب و روزم سر میشه.

1 comment:

Anonymous said...

سلام . بهترين هديه شب عيدم رو گرفتم .حال كردم وقتي ديدم اينجا شروع كردي به نوشتن .حالا يه پدر و يه دختر كوچولو و يه پدر خوانده ..... همه هستيم ...بهتر از اين نمي شه ....جاوندانش مي كنيم مرد جاودانه....